سلام
امروز مثل هرهفته رفتم پابوس امام رضا ی مادر دختری بودن معلوم بود شهرستانی بودن از دلباسهای سنتی خوشکلشون و لحجه شیرینشون میشد فهمید من همینجوری ک داشتم زیارت نامه رو میخوندم نشستن کنارم مادردختره ک نماز خوند کمی نشستن منم تازه زیارت نامم تموم شوده بود ک صحبتهای دختر کوچلوش نظرمو جلب ک چون خیلی شیرین صحبت میکرد
ب مامان میگفت مامان اونها چیه انقدر برق میزنه مامانش میگفت چون جنسشاز طلایه براهمین انقدر برق میزنه و قشنگه دختر بچه باتعجب پرسید یعنی همش طلاس مامانش گفت اره دختر بچه ی حرفی زد دلم اتیش گرفت 😞گفت مگ نمیگی امام رضا مهربونه پس چرا بهش نمیگی ازاین طلاهاش کمی هم ب مابده ک ماهم انقدر سختی نکشیم بس چشام پراشک شده بود دیگ وایینستادم ک ببینم مامانش در جوابش چی میگ
باخودم فکر کردم چقدر مردم مادارن سختی میکشن ببین یک دختر بچه 8یا9ساله چقدر سختی کشیده ک این حرفو ب زبون اورده هنو ک هنوزه از فکرم بیرون نرفته😞😩