2777
2789
عنوان

مادرشوهر پدرشوهر خطرناک

398 بازدید | 18 پست

بچه ها واقعا بیاید بگم تا حالا حوصله نوشتن نداشتم واقعا کم کم بگم من عروس دختر عموم هستم پنج ساله عروسی کردم 25سالمه دو تا بچه دارم اوایل با خانواده شوهرم زندگی میکردیم و  شوهرم خرج  همشون میداد کلا حتی سه تا برادر مجردش را اما با این حال مادر شوهرم رفتارش با من وحشتناک بود و فکر میکرد چون شوهرم از اولش باهاشون مهربان بود و ساده هیچی نمیکه و  حتی مستقل نمیشه ازشون 

دیگ بد رفتاری هاش خیلی زیاد شده بود تا ی روز رفتم دکتر شکم درد داشتم رفتم بابام بهم زنگ زد چی شده پدرشوهرت  زنگ زده بهم که دخترت مریضیش چیه همش مغازه پسرم میبندع میره دکتر وای من از شدت عصبانیت نرفتم خونه نصف راه برگشتم 

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

این منظورم مثلا شش هفت ماه بعد عروسی مون بودا بعد که برگشتیم خانه من باز به شوهرم گفتم تو عصبانی نشو ولش برو مغازه شب میای میگی امااا تا از در اومدیم بجای اینک ما عصبانی شیم مادر شوهرم حمله کرد چرا بردیش دکتر فلان.شوهرم گفت واقعا رو دارید دیگ خسته شدم میخوام برم خونه بگیرم و جدا بشم ازتون و واقعا جدی بود منم دیگ از رفتار هاشون خسته شده بودم واقعا دیگ اما من فکر نمیکزرم جدی جدا بشیم ازشون اما اون با فش های بدش به من و خانواده ام همه چیز خراب تر کرد و ما جدا شدیم مغازه هم کرایه ای بود کلی قرض و بدهی انداختن گردنمان و طلاهام همش برداشتن و فقط چند تا النگو هام دادن

این منظورم مثلا شش هفت ماه بعد عروسی مون بودا بعد که برگشتیم خانه من باز به شوهرم گفتم تو عصبانی نشو ...

کلی بدهی و اینها هیچی ندادن ما جدا شدیم و اونا دست از مغازه کرایه ای هم بر نمیداشتت لوازم یدکی داریم ما چند ماه بعد از مستقل شدنممون ی بساز بفروش گفت نصف پول خانه را بده نصف بقیه را تو چند تا چک بده من طلاهام دادم و  شوهرم چندد تا چک خونه را خریدیم اما از ترس به کسی نگفتیم تاااا بنگاهیه به یکی از آشنا ها گفته بود و لو رفت که خونه مال خودمون است و بازززر شروع شد ماجرا که مغازه را بدید به ما و ......

کلی بدهی و اینها هیچی ندادن ما جدا شدیم و اونا دست از مغازه کرایه ای هم بر نمیداشتت لوازم یدکی داریم ...

همنظوری جنگ و جدال ادامه داشت و من دخترم دنیا اومد حتی دیدن نوه شون هم نیامدن بعد سه ماهگیخترم اومدن اونم باز کارشون افتاده بود طرفمون منم چیزی نگفتم اومدن 

بعد هرروز پدرشوهرم را می فرستاد مغازه که پول بده و مغازه را بده و این حرفا تا اینک ی روز شدید دعوا کردن برادر شوهرم و شوهرم تو مغازه شوهرم اومد کلا خونی بود من گفتم دیگ تحمل ندارم شوهرم هم گفت بریم به بابات بگیم به عمو بزرگم بزنگه بیاد مارو از اینا خلاص کند و این شد بعد باز چقدر دعوا رفتیم اون زمان چند سال پیش مغازه مونم کرایه سی ملیون پول دادیم که دیگ دست از سرمون کلا یردارن توسط چند تا بزرگ دادیم تا ماجرا تموم شد دیگ نمیتونستن حتی شده بخاطر مردم چیزی بگن

خب من منتظرم بقیه رو تعریف کنید

همینطوری موند اینا هی پول میخواستن دوباره و تا ما چیزی میخریدیم داغ میشدن فلان دعوا میشد و تا پارسال پسرش نامزد شد رفته بودن گوشواره قرض کرده بودن ارزش مغازه ما را داده بودند و دیگ تا این حد طلا فروش اومد دم در شوهرم مجبور شده بود یواشکی از من پولش بده و ما رفتیم روستا برای عروسی ی پارچه گرفته بودیم ببریم سر بزنیم بهش یهو دعوا کردن چرا طلا نیاوردید و بین این دعوا ها من فهمیدم که شوهرم پول گوشواره راهم داده

همینطوری موند اینا هی پول میخواستن دوباره و تا ما چیزی میخریدیم داغ میشدن فلان دعوا میشد و تا پارسال ...

و پرو پرو میگفتن باز چرا طلا نیاوردید منم اونجا فهمیدم آقا با اینک پول گوشواره داده و باز ما پارچه بردیم باز طلا میخواستن قهر کردیم و آمدیم..و تو عروسی براش دیگ مجبوریت ی انگشتر بردم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792