مادرشوهر پدرشوهر خطرناک

حالا من بدون در نظر گرفتن گذشته انگشتر را بردم و رفت من زایمان کردم بچه دومو پسرم را اینا روستا بودن شهر هم خونه دارم من.گعنم اشکال نداره هنوز روستا ان نیامدن پیش بچه دیدم اومدن شهر هم نیامدن رفت چهار ماهش شد پسرم مام دیگ خونش نمیرفتیم رفتیم شهرستان دیگ برادرش اینا برادر مادر شوهرم گفت اشکال نداره مارو بزور بردن خونشون من پسرم نبردم گذاشتم خونه خواهرم رفتم رفتنی گفت کو بچه منم پرررر بودم گفتم چه بچه ای اونب که اومدنی دیدنش?براش.کادو اوردی?یا سر زدی بهش?همرووو گفتم تا الان هر چ سکوت کرده بودم هم من هم شوهرم شوهرم کلی طرف من گرفت گفت تا وقتی برای زنم ارزش قائل نشدید منم نیستم فلان گفتن مگه زنت از ما برات مهم تره گفت اره

حالا دیدن بچم نیامدن خانه خریدم دوباره ساختم اولی رو فروختیم مغازه خریدیم بعدش دوباره الان خونه ساختیم دیدن هیچی مون نیامدن  .شوهدم خانه را زده ب اسم من  پدرشوهرم فرستاده بود مغازه که چرا خونه را زدی ب اسمش