تاپیک قبلیم راجع به آدم هایی حرف زدم که شرایط زندگیشون اوکی بوده و بدون اینکه تحت فشار خاصی باشن خیلی سرسری و الکی الکی تصمیم به ازدواج میگیرن.
بعد یه مدت که تب و تاب همه چی خوابید یادشون میفته که قیافه پارتنرشون کجه،یا چمیدونم ازش سرد میشن و زده میشن.
و شروع میکنن زندگی رو به کام خودشون تلخ کردن.
من اومدم راجع به این موضوع حرف زدم.
روی صحبتم با کسایی که ناچار به ازدواج بودن نبوووووود.
یه خانومی اومده بهم میگه مطمئنممممم همچین اتفاقی برات میفته، شک نکن.
چون از یه موضوع،یه انتقاد به جا کردم باید ته دلت نفرینم کنی که همچین اتفاقی برام بیفته؟!
خدای من بزرگه و میدونه توی دلم چه خبره:)