سلام
شهریور پارسال من سال آخر دبیرستان بودم و چون بخاطر کرونا دوسال نتونستم برم امتحان بدم ( بابام نزاشت گفت کرونا میگیرم) همه امتحانام شد سال ۱۲ اهم
همون موقع مامان بابام تصمیم گرفتن برن مسافرت
من هرچی گفتم از ۲۹ ام تا ۷ ام مهر تعطیلیه اون موقع برین منم بیام محل من ندادن و رفتن منم شب تا صبح درس میخوندم که پاس بشم بتونم برم دانشگاه...
دیشب داییم از مسافرت اومده بودن
داشت از مسافرتشون تعریف میکرد من به بابام گفتم ما واقعا باید یک مسافرت بریم
یهو بابام گفت ما رفتیم جنابعالی نیمدین و چون چندین بار این حرف و زده بود من گفتم بابا چرا همش میگی نیمدی
من و نبردین هی گفتم وایستین مهر بریم محلم ندادین .
خلاصه بابام گفت تو نیمدی من گفتم من و نبردین
بعد به داییم گفتم خداییش کدوم پدر مادر میشناسی بچشون امتحان قبولی دانشگاه داشته باشه پاشن برن مسافرت؟ داییم خندید به مامانم گفت راست میگه اینکار واقعا زشت بوده خلاصه من و بابام یکوچولو باهم بحث کردیم و تموم شد .
من از ظهر کلاس دانشگاه بودم امروز نه ناهار خورده بودم نه صبحونه دیشبم تا ۷ صبح با داییم بیدار بودم خسته بودم اعصابم خورد بود
پام رسید خونه مامانم میگه چرا انقد همش به همه میپری سلیطه بازی در میاری همش با بابات بگو مگو داری میگم چی گفتم ؟ گفتم باید بریم مسافرت اون خودش شروع کرد
گفت نه مقصر همه اش تویی خاک تو سرت آبروی مارو همه جا با خاک یکسان کردی همه پشت سرت حرف میزنن یکذره احترام برای خودت قاعل نیستی همش به همه میپری
برو پشت سرت همه حرف میزنن داییت و زنداییت
منم اعصابم خورد شد گفتم گ و ه خوردن که حرف بزنن مامانم گفت با تو
گفتم سر تا هیکلشون و بوی تعفن گرفته غلط میکنن زر بزنن گفت داداش من و میگی ؟ گفتم برو مامان دهن من و باز نکن گفت گ و ه میخوری تو سلیطه خاک بر سرت کنن الهی بمیری ...
من چه گناهی کردم آخه صحبتم میکنم میگن داد میزنی :)))