تورا میان مرزهای چشمانم پناه میدهم
با آغوشم اسیرت میکنم
به استثمار میکشم چشمان کوچکت را
تن کوچک و خوشبویت را به باوزانم حراج میزنم
بند بند دلم را به صلیب نگاهت آتش میزنم
اینجا میان وطن تنم پرچم چشمان زیبایت آزادی ام را به یغما می برد
هیهات از نقشه دستان کوچکت که تمام جهانم را به یک بغل گرفتن تو باختم... هیهات از تو ...
هیلدا جان ماست و گل محمدی رو امتحان کردم جواب نداده
تورا میان مرزهای چشمانم پناه میدهم
با آغوشم اسیرت میکنم
به استثمار میکشم چشمان کوچکت را
تن کوچک و خوشبویت را به باوزانم حراج میزنم
بند بند دلم را به صلیب نگاهت آتش میزنم
اینجا میان وطن تنم پرچم چشمان زیبایت آزادی ام را به یغما می برد
هیهات از نقشه دستان کوچکت که تمام جهانم را به یک بغل گرفتن تو باختم... هیهات از تو ...
یه قاشق غذاخوری بریز تو قوری روش یه استکان اب جوش بریز در قوری رو ببند 10 دقه بزار رو سماور یا کتری تا دم بکشه بعد یه تیکه کوچولو نبات بنداز توش شیرین شه بعد صاف کن بده یه استکانشم بخوره.
تورا میان مرزهای چشمانم پناه میدهم
با آغوشم اسیرت میکنم
به استثمار میکشم چشمان کوچکت را
تن کوچک و خوشبویت را به باوزانم حراج میزنم
بند بند دلم را به صلیب نگاهت آتش میزنم
اینجا میان وطن تنم پرچم چشمان زیبایت آزادی ام را به یغما می برد
هیهات از نقشه دستان کوچکت که تمام جهانم را به یک بغل گرفتن تو باختم... هیهات از تو ...
تورا میان مرزهای چشمانم پناه میدهم
با آغوشم اسیرت میکنم
به استثمار میکشم چشمان کوچکت را
تن کوچک و خوشبویت را به باوزانم حراج میزنم
بند بند دلم را به صلیب نگاهت آتش میزنم
اینجا میان وطن تنم پرچم چشمان زیبایت آزادی ام را به یغما می برد
هیهات از نقشه دستان کوچکت که تمام جهانم را به یک بغل گرفتن تو باختم... هیهات از تو ...
ماریا جون قصد نداشتم از پوشک بگیرمش ولی خودش خواست همش پوشکشو باز میکرد و نمیذاشت پوشک کنم خودش میرفت دم دسشویی که ببرمش دقیقا روز دوم خودش میگفت جیش چون خوش اعلام امادگی کرد من از پوشک گرفتمش
تورا میان مرزهای چشمانم پناه میدهم
با آغوشم اسیرت میکنم
به استثمار میکشم چشمان کوچکت را
تن کوچک و خوشبویت را به باوزانم حراج میزنم
بند بند دلم را به صلیب نگاهت آتش میزنم
اینجا میان وطن تنم پرچم چشمان زیبایت آزادی ام را به یغما می برد
هیهات از نقشه دستان کوچکت که تمام جهانم را به یک بغل گرفتن تو باختم... هیهات از تو ...
تورا میان مرزهای چشمانم پناه میدهم
با آغوشم اسیرت میکنم
به استثمار میکشم چشمان کوچکت را
تن کوچک و خوشبویت را به باوزانم حراج میزنم
بند بند دلم را به صلیب نگاهت آتش میزنم
اینجا میان وطن تنم پرچم چشمان زیبایت آزادی ام را به یغما می برد
هیهات از نقشه دستان کوچکت که تمام جهانم را به یک بغل گرفتن تو باختم... هیهات از تو ...