یه شهر دیگه زندگی میکنن چهار ساله که نیومده شهر ما خانواده اش اومدن اما خودش نتونسته بخاطر دانشگاش البته یه بار اومد اما از شانس بدم خانواده اش موندن خودش رفت و من دقیقا یکی دو روز بعدش رفتن خودش تونستم برم دیدنشون
البته اونم نمیدونه که دوستش دارم
من خاطراتم با تورو هر شب مرور میکنم... میمیرم از دوریت ولی حفظِ غرور میکنم:)