دیگه خسته شدم خدایی
این همه زحمت کشیدم غذا درست کردم بااا عشققق
سفره چیدم
زد همه چیو خراب کرد با اخلاق گندش
مامانش زنگ زد بهش. داشت باهاش حرف میزد یه بحثی شد مامانش گف خوشم میاد از زنت اتفاقا خیلی با نظمه تو غذا درست کردن، دیدم چقدر قشنگ چیده بود
اقا من نفهمیدم که میگه چیو قشنگ چیده بود
گوشی قط کرد
گفتم مامانت چی گف چی گف ک گفتش قشنگ چیده بود زنت
گف هیچی😐
گفتم خب بگو دیگه
گف چرا با مامانم حرف میزنم دقت میکنی به حرف ما
وقتی با مامانت حرف میزنی من خودمو میزنم به اون ور این ور نگا میکنم تا نفهمم شما چی میگین😐 یا تو صدای گوشی رو کم میکنی من نشنوم چی میگین😐
واقعا من فوضول نیستم ولی اصلا منظوری نداشتم از سوالم
ک میگه چرا به حرف ما گوش میدی😕
وقتی سر سفره کنار همیم صدا گوشیش بلند بود واضح میومد همه حرفاش.
منم گفتم متاسفم برات. غذا هم دیگه از گلوم پایین نرف
ریختم آشغالی . بعد گف شبم خونه مامانت نمیام شام
اونم تا تهشو خورد رف تو اتاق فیلم میبینه
وای داره حالم بهم میخوره. چرا باید شوهر من اینجوری باشه🥲