مطیع بودن شوهر

آخه شوهرم اگه خودش  هم بخواد نمی گذارن زندگی خوبی داشتم ولی خانوادش همه چیز ازم گرفتن آرامش، شوهرم حالا نوبت دخترمه...

سر و ته شد ۳ماه 

واسه من۳۹سالشه باهاش دردودل نمیکنم میره گزارش میده،دیگه مخفی کارشدم یه کارایی روبهش نمیگم انجام میدم

خب به نظرم اینجور آدما وسواس فکری دارن و به شدت پر استرسن

حداقل منکه اینطور فکر میکنم که نمیشه.

مثال از زندگی گذشته خودم بزنم:

فک کنین پدرخانمم، تو سن ۶۰ سالگی، وقتی میخاست با خانوادش بره سفر، حتما باید مادرشم میبرد.

رو همین اساس، خانم منم جیک و پیک زندگیرو میبرد کف دست خانوادش میذاشت!! خب این دختر از کجا یاد گرفت؟؟؟ خب ۱ عمر دید و فهمید و این مدلش اینطوری بود فک میکرد باباش راه درست رو رفته!!

دیگ تهش به قیمت طلاق کشید و جدا شدیم خداروشکر ولی چیزی درست نشد!!!

خب چرا با شوهرت درد دل نمیکنی؟باهاش راحت نیستی؟

نظرتون محترم اما بنظرم آدم خودش ک بخاد، از اقیانوسم با شنا رد میشه!!

مگ میشه مرد نتونه جلو دهن و دخالت بقیرو بگیره

حداقل تو کت من ۱ نفر نمیره.

بهرحال حرفام خداوکیلی برا ناامیدی شما نیست اصلا، حقایق تجربه خودم؛ 

و گفتم شمام سیاس باشین، میتونین حلش کنین

اصلیترین اشتباهتون همینجاست!!!

نمیفهمم چرا غالب زنها فک میکنن وقتی ناراحتن نباید بگن!!

یا قهر میکنن

یا میرن تو اتاق

یا غذا نمیپزن و ...

بابا بشینین بگین به طرف

دقیقا فک کنین دوتا دوست همجنسین ک باهم مشکل دارین، چطور انموقع میحرفین!! خب بشین با شوهرت بحرف

خیلی محکم و راسخ و واضح.

و براش روشن کن هدفت از گفتن مشکل، حفظ زندگیه و این ابراز مشکل رو، با روش درست، تکرار کن.

و مطمئن باش اگ شوهرت دلش به زندگی باشه، به حرفات توجه میکنه

شوهرم مثل خانم شماست ومن جدیدا مخفی کارشدم دوست ندارم همه ازهمه چیززندگیم خبردارباشن،جالب اینجاست داداشش اصلا اینطورنیست

نه اینم نیست.

مرد داریم تا مرد. زنهام میتونن این باشن و اصا مرد و زن نداره!!

دیدم زنهایی با قدرت و کیاست که مردی کاملا مامانی رو آسفالت کردن. یا کلا ول کردن و نتونستن دووم بیارن و تموم!

ینی الان به مرده پهن بده، میگه صدتای دستپخت ننم می‌ارزه!

شمام یاد بگیرین چطوری رام کنین

شمشیر دو لبه به همرا نوازش

ولی خب خیلی جنم و سیاست میخاد یاد گرفتنش و کاربردش

اشتباه من این بود بدلیل بیماری که دارن  تو زندگی خیلی بهش  بها دادم .... چند ماه پیش مامانش بهش زنگ زد که بیا اینجا کنار ما .... اون هم رفت و فقط برای خواب میاد .... اینجا اول اشتباه از مادرش بوده بعد خودش که نباید قبول می کرد