از دغدغه های این روزام بدم میاد. وای شام چی بذارم ناهار چی بذارم؟ بچه داری و کارای خونه که نگوووو. مهمونی های حال بهم زن خانواده شوهر هوووووووفففف. تو یه ساختمونیم هر جنبنده ای میاد خونشون منم باید حاضر باشم اونجا. حالم دیگه بهم میخوره ازشون. امروز مادرشوهرم میگفت واسه اخر هفته مهمونی داره و من طبق معمول عزا گرفتم.
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!
من الان مجردم ولی هیچ آرامشی ندارم ازبس گرونه همه چی سالی یه بار میرم خرید باید بیرونم کارکنم فقط خوردوخوراکم باخانوادس ک اتفاقا اونا باعث بدخوابیم شدن ازبس سروصدا زیاده فقط خداروشکرکن مجرد میمونی مث من بدبخت میشدی
مهمونی های خودم که هیچی صفر تا صدشو خودم تنها انجام میدم ولی نگم از مهمونی های مادرشوهر بشدت جوگیرم
وظیفه ی تو نیست کمک کنی،،وظیفه ی پسرا و دخترا شه.
زندگی کنار خانواده ی شوهر سخته هر چه قدر هم خوب باشن فاصله باشه بهتره.
هر چی بیش تر می گذره،بیش تر به این شعر می رسم که می گه:غرض رنجیدن ما بود از دنیا که حاصل شد....//خدا گر پرده بردارد ز روی کارِ آدم ها....چه شادی ها خورد بر هم....چا بازی ها شود رسوا....یکی خندد ز آبادی....یکی گرید ز بر بادی....یکی از جان کند شادی....یکی از دل کند غوغا....چه کاذب ها شود صادق....چه صادق ها شود کاذب....چه عابد ها شود فاسق....چه فاسق ها شود عابد....چه زشتی ها شود رنگین....چه تلخی ها شود شیرین....چه بالا ها رود پایین....عجب صبری خدا دارد که پرده بر نمی دارد!! //سر بر شانه ی خدا بگذار،تا قصه ی عشق را چنان زیبا بخواند که نه از دوزخ بترسی و نه از بهشت،به رقص درآیی،قصه ی عشق،انسان بودن ما ست!!//