باید کاراشو. میدیدی بخدا🥲
سرباز بود تو زمستون برف شدید اومده بود مامانم زنگش زده بود ک ریحانه حالش بده تو خودشه غذا نمیخوره حرف نمیزنه یهو دیدم یکی اومد بخدا سه ساعت راهو با موتوز اومد غذا کرد دهن من رفت انقد لوسم میکرد همه چی میخزید برام همه جا میبردم با اینکه دستش خالی بود و ی موتور داشت و تو سربازی یعنی اوج نداری ی پسر ولی برام سنک تموم گذاشت با حقوقش برام یه پلاک زنجیر خرید برا سالگرد ازدواجمون جشن گرفت ی کاری خاص ک الان ک بهشون فکر میکنم گریم میگیره