امروز رفتم لباس هامو جمع کنم، منو گرفت به حرف هم بابامو
از اینور هم مادرش اومد
من نمیخواستم باهاش دیگ ژندگی کنم چون واقعا بریدم ودلسرد شدم دیگ هیچ غمی واسش نمیخوردم
امروز از لابه لای حرف هاش فهمیدم، تصمیم به جدایی نداره تما نمیخواد بازگو کنه، فقط میخواست تنبیه کنه
بعد پدرم گفت فردا بریم مشاوره
قبل از این اتفاق پدرم رفت تنهایی مشاوره
مشاوره گفت اختلاف سنی بالاس معلومه به مشکل میخورن
الان ازش دلسردم اگ حتی بخوام برگردم به زندگی😔😔