کلاس هشتم بودم فک کنم
رفتیم توی یه لوازم ارایشی یه شهر دیگ
بعد دیدم یه چیزایی هستن در طعم های مختاف و روی بسته بندی هم اصلاااا فارسی ننوشته بود
مادربزرگم پیشم بود گفتم میدونی چیه؟
گفت نه یهوو وسط شلوغییی جااار زد ب فروشندهه گفت این چیه
بعد خانومه هم با لهجه ی خیلییی غلیظ و وسط شلوغی زیااد
گفت کا...ندوم😑😑😑
ینی مامان و زندایی و اینا همه برگشتن نگا ب منو و مادربزرگم
آببببببب شدمممم آببب