اخلاقـــــای شوهرم صفحه 2 | تبادل نظر نی نی سایت

مدیر استارتر

عضویت: 1401/10/04

تعداد پست: 1030

مطمنی دوستت داره؟؟

خب دوسم نداشت چرا بدبختم کرد 😔

خودش انتخابم کرد بدون اینکه خونوادش بفهمن

از صبح تا شب خونه مامانش برا نهار و شام و خواب میاد خونه

15سالم بــود ک عاشقت شدم ،با حرفات خامم کردی و عقل از سرن پروندی ،دیگ هیچی برام مهـــم نبود(ن آبروی پدر ن مادر)،همه ی زندگیم تو شــده بودی،خونوادم مخالفت کردن و من تو رو انتخاب کردم حتی حاضر شدم بخاطرت آبروی بابامو ببرم،همه چی ب خوبی پیش رف خونوادمم قبولت کردن روز جشن فرا رسید و من بخاطر آرایشگری ک تو انتخاب کردی بعد 6 روز از عقدمون یه سیلی خوردم،اونروز پیش همه حتی غریبه ها هم خورد شدم،از اونروز ب بعد دیگ هیچی مث قبل نشد،من بجای روزای خوش،روزای بد زندگیمو گذروندم،بخاطر حـــرفات،مـادرت منو تحقیر کرد پیش عروس داییم،از اونروز دیگ خیلی پیر شدم دیگ همون دختری نشدم ک بقیه میشناختن شدم یه دختر سرد و بی احساس،دلم شد مث سنگ الانم ک 20 سالمه وقتی بهم نگا میکنن فک میکنن من یه زن 30 سالم

1402/02/04

|

00:40

مدیر استارتر

عضویت: 1401/10/04

تعداد پست: 1030

عزیزم خیلی رک بشین باش صحبت کن تو هیچی نمیگی اونم میگه اوکی همه چی حله!ولی اینایی ک گفتی منم باشم نا ...

نشون دادم بهش دیگ پیام ندادم زنگ نزدم یبار ب خونوادم زنگ زد بعد گف دخترتونم اونجاس بابام گف آره گف پس باشه

، اصلا اصلا صبح باهام بیرون نمیره، میگه باید ۱۲شب و بگذره بعد بریم تعجب میکنم ار این رفتارش

15سالم بــود ک عاشقت شدم ،با حرفات خامم کردی و عقل از سرن پروندی ،دیگ هیچی برام مهـــم نبود(ن آبروی پدر ن مادر)،همه ی زندگیم تو شــده بودی،خونوادم مخالفت کردن و من تو رو انتخاب کردم حتی حاضر شدم بخاطرت آبروی بابامو ببرم،همه چی ب خوبی پیش رف خونوادمم قبولت کردن روز جشن فرا رسید و من بخاطر آرایشگری ک تو انتخاب کردی بعد 6 روز از عقدمون یه سیلی خوردم،اونروز پیش همه حتی غریبه ها هم خورد شدم،از اونروز ب بعد دیگ هیچی مث قبل نشد،من بجای روزای خوش،روزای بد زندگیمو گذروندم،بخاطر حـــرفات،مـادرت منو تحقیر کرد پیش عروس داییم،از اونروز دیگ خیلی پیر شدم دیگ همون دختری نشدم ک بقیه میشناختن شدم یه دختر سرد و بی احساس،دلم شد مث سنگ الانم ک 20 سالمه وقتی بهم نگا میکنن فک میکنن من یه زن 30 سالم

1402/02/04

|

00:42

mah222

عضویت: 1400/09/15

تعداد پست: 1242

نشون دادم بهش دیگ پیام ندادم زنگ نزدم یبار ب خونوادم زنگ زد بعد گف دخترتونم اونجاس بابام گف آره گف پ ...

چه عجیب

هیچ خیانت و دروغی در کار نبوده تو واقعیت رو نمیدونی و اینکه چه کسی معرفی کرده و گفته اینجا هستی تا من بیام صحبت کنم!!!

1402/02/04

|

00:43

مدیر استارتر

عضویت: 1401/10/04

تعداد پست: 1030

اصلا محلش نده....چ‌ون اخلاقش همینه خودت فقط غصه دار میشی...به قول یه ضرب المثل میوه ات تو دهنش تلخه. ...

خیلی دوس دارم ازش طلاق بگیرم خیلی

چون خاطره ی خوشی ازش ندارم، ولی بچم و چیکارش کنم، از یه طرفی هم انتخاب خودم بوده بیچارع خونوادم ندادنم

همش ب حرفای مردم فکر میکنم پشیمون میشم

15سالم بــود ک عاشقت شدم ،با حرفات خامم کردی و عقل از سرن پروندی ،دیگ هیچی برام مهـــم نبود(ن آبروی پدر ن مادر)،همه ی زندگیم تو شــده بودی،خونوادم مخالفت کردن و من تو رو انتخاب کردم حتی حاضر شدم بخاطرت آبروی بابامو ببرم،همه چی ب خوبی پیش رف خونوادمم قبولت کردن روز جشن فرا رسید و من بخاطر آرایشگری ک تو انتخاب کردی بعد 6 روز از عقدمون یه سیلی خوردم،اونروز پیش همه حتی غریبه ها هم خورد شدم،از اونروز ب بعد دیگ هیچی مث قبل نشد،من بجای روزای خوش،روزای بد زندگیمو گذروندم،بخاطر حـــرفات،مـادرت منو تحقیر کرد پیش عروس داییم،از اونروز دیگ خیلی پیر شدم دیگ همون دختری نشدم ک بقیه میشناختن شدم یه دختر سرد و بی احساس،دلم شد مث سنگ الانم ک 20 سالمه وقتی بهم نگا میکنن فک میکنن من یه زن 30 سالم

1402/02/04

|

00:45

bahar__joon

عضویت: 1401/10/29

تعداد پست: 261

از اول هم همین طور بود ؟

اگر قرار بود هرکس به اندازه ی عملش صبحت کند چه سکوتی دنیا را فرا میگرفت .

1402/02/04

|

00:46

مدیر استارتر

عضویت: 1401/10/04

تعداد پست: 1030

عزیزم شما هیچ اولویتی تو زندگیش نیستی ن خودت ن بچه مشترکتون پس به فکر خودت باش

چ غلطی بکنم من، بچه خودمون و نیم ساعت نگه نمیداره ک من برم حموم و بیام اونوقت بچه های برادرشو شده تا ۲ساعت نگهشون داشته

بهش میگم بچه رو بده ب من مهریه نمیخام ازت میگه ناخونشم بت نمیدم، میگم میخام ازت طلاق بگیرم میگه فردا برو ب خونوادت بگو توافقی جداشیم

15سالم بــود ک عاشقت شدم ،با حرفات خامم کردی و عقل از سرن پروندی ،دیگ هیچی برام مهـــم نبود(ن آبروی پدر ن مادر)،همه ی زندگیم تو شــده بودی،خونوادم مخالفت کردن و من تو رو انتخاب کردم حتی حاضر شدم بخاطرت آبروی بابامو ببرم،همه چی ب خوبی پیش رف خونوادمم قبولت کردن روز جشن فرا رسید و من بخاطر آرایشگری ک تو انتخاب کردی بعد 6 روز از عقدمون یه سیلی خوردم،اونروز پیش همه حتی غریبه ها هم خورد شدم،از اونروز ب بعد دیگ هیچی مث قبل نشد،من بجای روزای خوش،روزای بد زندگیمو گذروندم،بخاطر حـــرفات،مـادرت منو تحقیر کرد پیش عروس داییم،از اونروز دیگ خیلی پیر شدم دیگ همون دختری نشدم ک بقیه میشناختن شدم یه دختر سرد و بی احساس،دلم شد مث سنگ الانم ک 20 سالمه وقتی بهم نگا میکنن فک میکنن من یه زن 30 سالم

1402/02/04

|

00:47

tofanabi66

عضویت: 1401/01/30

تعداد پست: 1634

خیلی دوس دارم ازش طلاق بگیرم خیلی چون خاطره ی خوشی ازش ندارم، ولی بچم و چیکارش کنم، از یه طرف ...

طلاق فقط حرفش آسونه گلم‌..حتی استارت زدنشم کلی خرج و حرف مردم رو داره....انتظار اون رفتاری رو نداشته باش که برات انحام بده...اون که عوض نمیشه...تو خودتو تغییر بده

1402/02/04

|

00:47

saroo12345

عضویت: 1401/08/23

تعداد پست: 647

عزیز درستش کن

یه کاری کن اصلا تو را ببینه و بی تو جایی نره

نکنه خبریه

چی توی ذهنشه

کجای کارت عیب داشه

اون چر اینجوریه

خب یکاری کن بشه موم دستت

یکاری کن زنرگین عوض بشه خوب و خوش باشید و لذت ببرید

از یک تراپیست و روانشناس متخصص و حرفه ای کمک بگیر

من یکی را میشنسم مثل تو از یه متخصصی که میشناختم کمک گرفت زندگیش از این رو به اون رو شد و الان عالین

1402/02/04

|

00:48

مدیر استارتر

عضویت: 1401/10/04

تعداد پست: 1030

از اول هم همین طور بود ؟

ن بعد عروسیمون اینجوری شد، یه پنج ماهی هم میشه ک رمز گوشیش و از من پنهون میکنه، حتی نمیذاره گوشیش و لمس کنم

15سالم بــود ک عاشقت شدم ،با حرفات خامم کردی و عقل از سرن پروندی ،دیگ هیچی برام مهـــم نبود(ن آبروی پدر ن مادر)،همه ی زندگیم تو شــده بودی،خونوادم مخالفت کردن و من تو رو انتخاب کردم حتی حاضر شدم بخاطرت آبروی بابامو ببرم،همه چی ب خوبی پیش رف خونوادمم قبولت کردن روز جشن فرا رسید و من بخاطر آرایشگری ک تو انتخاب کردی بعد 6 روز از عقدمون یه سیلی خوردم،اونروز پیش همه حتی غریبه ها هم خورد شدم،از اونروز ب بعد دیگ هیچی مث قبل نشد،من بجای روزای خوش،روزای بد زندگیمو گذروندم،بخاطر حـــرفات،مـادرت منو تحقیر کرد پیش عروس داییم،از اونروز دیگ خیلی پیر شدم دیگ همون دختری نشدم ک بقیه میشناختن شدم یه دختر سرد و بی احساس،دلم شد مث سنگ الانم ک 20 سالمه وقتی بهم نگا میکنن فک میکنن من یه زن 30 سالم

1402/02/04

|

00:48

عاشقترین

عضویت: 1396/10/14

تعداد پست: 2983

نشون دادم بهش دیگ پیام ندادم زنگ نزدم یبار ب خونوادم زنگ زد بعد گف دخترتونم اونجاس بابام گف آره گف پ ...

پرسیدی ازش چرا ۱۲شب به اونور باید ببرت بیرون؟!حتما مشاوره برو

1402/02/04

|

00:50

مدیر استارتر

عضویت: 1401/10/04

تعداد پست: 1030

عزیز درستش کن یه کاری کن اصلا تو را ببینه و بی تو جایی نره نکنه خبریه چی توی ذهنشه کجای کارت عیب ...

وقتی ک ما رفتیم متخصص و همه چی عادی شد، بعد خونوادش نشستن پرش کردن چ فایده

ب نظر شوهر من زن اگ بره پیش مشاوره یا دادگاه نباید نگهش داشت

15سالم بــود ک عاشقت شدم ،با حرفات خامم کردی و عقل از سرن پروندی ،دیگ هیچی برام مهـــم نبود(ن آبروی پدر ن مادر)،همه ی زندگیم تو شــده بودی،خونوادم مخالفت کردن و من تو رو انتخاب کردم حتی حاضر شدم بخاطرت آبروی بابامو ببرم،همه چی ب خوبی پیش رف خونوادمم قبولت کردن روز جشن فرا رسید و من بخاطر آرایشگری ک تو انتخاب کردی بعد 6 روز از عقدمون یه سیلی خوردم،اونروز پیش همه حتی غریبه ها هم خورد شدم،از اونروز ب بعد دیگ هیچی مث قبل نشد،من بجای روزای خوش،روزای بد زندگیمو گذروندم،بخاطر حـــرفات،مـادرت منو تحقیر کرد پیش عروس داییم،از اونروز دیگ خیلی پیر شدم دیگ همون دختری نشدم ک بقیه میشناختن شدم یه دختر سرد و بی احساس،دلم شد مث سنگ الانم ک 20 سالمه وقتی بهم نگا میکنن فک میکنن من یه زن 30 سالم

1402/02/04

|

00:50

عاشقترین

عضویت: 1396/10/14

تعداد پست: 2983

وقتی ک ما رفتیم متخصص و همه چی عادی شد، بعد خونوادش نشستن پرش کردن چ فایده ب نظر شوهر من زن ا ...

هرمردی یه قلقی داده.ببین چیمخواد

1402/02/04

|

00:51

مدیر استارتر

عضویت: 1401/10/04

تعداد پست: 1030

پرسیدی ازش چرا ۱۲شب به اونور باید ببرت بیرون؟!حتما مشاوره برو

بهش گفتم، گفتم هر کی جای من بود بهت شک میکرد، چرا ۱۲ب بعد منو ببری بیرون

میگ چون همه جا خلوته، ترافیک نیس

15سالم بــود ک عاشقت شدم ،با حرفات خامم کردی و عقل از سرن پروندی ،دیگ هیچی برام مهـــم نبود(ن آبروی پدر ن مادر)،همه ی زندگیم تو شــده بودی،خونوادم مخالفت کردن و من تو رو انتخاب کردم حتی حاضر شدم بخاطرت آبروی بابامو ببرم،همه چی ب خوبی پیش رف خونوادمم قبولت کردن روز جشن فرا رسید و من بخاطر آرایشگری ک تو انتخاب کردی بعد 6 روز از عقدمون یه سیلی خوردم،اونروز پیش همه حتی غریبه ها هم خورد شدم،از اونروز ب بعد دیگ هیچی مث قبل نشد،من بجای روزای خوش،روزای بد زندگیمو گذروندم،بخاطر حـــرفات،مـادرت منو تحقیر کرد پیش عروس داییم،از اونروز دیگ خیلی پیر شدم دیگ همون دختری نشدم ک بقیه میشناختن شدم یه دختر سرد و بی احساس،دلم شد مث سنگ الانم ک 20 سالمه وقتی بهم نگا میکنن فک میکنن من یه زن 30 سالم

1402/02/04

|

00:51

عسیسمم

عضویت: 1401/12/18

تعداد پست: 1486

ای در وصف احمق بودنش هیچی به ذهنم نیومد

دانشجوی پزشکی 💟 متعهد به کارم و مردمم 🤞🏻 من برای داشته هام جنگیدم خدایا هدیه هاتو از من نگیر انسان های ضعیف آرزو می‌کنند انسان های قوی تلاش .انسان های قوی اولیت را خود قرار می‌دهند و انسان های ضعیف از خودگذشتگی های بیهوده میکنند انسان ها را رفتارشان در برابر خودشان تفاوت قائل میکند نه شغل و پست و مقام...! 🌛نی نی سایت گرامی۶بار به علت حق گویی تعلیقم کردی فکر کردی من از حرف حق دست بر میدارم؟!صد بار هم تعلیق کنی من حرف خودمو میزنم و سلام یا علی!🌜

1402/02/04

|

00:52