چند وقت پیشا همسرم با پدرم سر مسایل سیاسی عقیدتی بحثشون شد، از اون موقع دیگه بابام با هیچکدوم ازما حرف نمیزنه. ما یه شهر دیگه ایم و حتی روز تولدم هم بهم تبریک نگفت ... در حالیکه اصلا به من ربطی نداشت بحثشون ..
بعد عید فطر مامانم میگه منتظر بودم زنگ بزنی تبریک بگی بهمون.. همش از ما توقع دارن که مناسبتا تبریک بگیم و مراسما رو به جا بیاریم ولی خودشون خیلی راحت بهونه میارن..
میدونمم که زنگ بزنم برا تبریک بابام یا حرف نمیزنه یا اخم و تخم میکنه بدتر آدمو حرص میده ..
دلم از این گرفته که من هیچوقت به کسی بی ادبی نکردم و همیشه هوای همه رو داشتم و به همه احترام گذاشتم ولی بازم هرچی میشه کاسه کوزه ها سر من میشکنه و همه حرصشونو سر من خالی میکنن ...
منم دیگه خسته شدم دیگه دوست ندارم برا خوش اومدن کسی کاری کنم و به خودم زحمت بدم ...