من ۱۸ سالمه .... پدرم دوستی داره ک پسرش صاحب هتل تو بهترین جای شمال کنار دریاست .... چند وقت قبل رفتیم پسره مات و مبهوت من بود هر جا میرفتم نگاهش به من بود بخدا الکی نمیگم با مشتری حرف میزد منو نگاه میکرد ... چند روز بعد اونجا باباش برای پسرش از من خواستگاری کرد... پسره ۳۰ سالش بود بابام گفت ن بنظرتون کار اشتباهی کردیم ن گفتیم؟