من با یکی تو رابطه بودم به قصد ازدواج که نشد خیلی همو دوست داشتیم بعدش افسردگی گرفتم تا یه مدت تااینکه پسری اومد کلاسمون یه شب خوابیدم و یه خواب دیدم از فرداش حس کردم همون دوست داشتنی که به نفر قبلی داشتم به اینم دارم نزدیک دوترن درگیر عشق یه طرفه بودم فکر میکردم اونم دوستم داره تا اینکه چند روزه فهمیدم وارد رابطه شده از اون روز تا انگیزم به زندگی صفر شده همش حس میکنم دوست داشتنی نیستم حالم خیلی بده میخوام برم بهش بگم دوسش دارم ومیدونم تو رابطه ست فقط اومدم بگم ک قلبم سبک بشه ولی استخاره کردم بد اومده اینطوری بدون گفتن هم حس خاله متروکه بودن بهم دست داده