تو ماشین بودیم همش روبرو نگاه میکردم ،خجالت میکشیدم ب چهرش نگاه کنم میگفتم خجالت میکشم،اونم هی میگفتم چرا خجالت میکشی و حرف نمیزنی زیاد
بعد بخاطر استرس دوتا لبم بهم محکم میچسبوندم و اون گفت چرا اینجوری میکنی منم گفتم عادتمه .بعد حرف که میزد سرم تکون میدادم گفت چقد سرت تکون میدی منم گفتم در تایید حرفاته(نمیتونم همش ب زبون بگم اره و آها و... که)بعدم گفت کار دارم منم یکم ناراحت شدم گفته باشه دیگه و سرم تموم دادم گفت که حس خوبی نمیگیرم سرت اینجوری تکون میدی گفت انکار منظورت اینه برات دارم.منم چون رفتارش یکم زشت بود گفتم شاید منظورم اینه
بعدم ک ی حالت تو نشستن معذب بودم .کم حرف زدم.همین
ولی آخرش ب چهره ام اشاره کرد گفت شبیه فلانی هستی(زشت نیس دختره،ولی اینو ک گفت حس کردم چهره ام نپسندیده )
بنظرت رفتارم زشت بوده؟تو حرف زدنم یکم استرس داشتم ولی ن ک خیلی بد حرف بزنم