دنبال مجوز برای دفتر بیمه بودیم. رفتیم شعبه مرکز ولی منشی نذاشت بریم داخل با رییس بحرفیم . یه آشنا داشتیم زنگیدیم بهش اونم به رییس زنگید. رییس صدامون کرد رفتیم دفترش. یه اقای دیگم تو دفترش بود. رییس گفت زمان خوبی مراجعه کردید. تا دو هفته دیگه اسم متقاضیهارو میفرستیم. شما چون اشنای فلانی هستید اسمتونو با توصیه نامه میفرستیم صد در صد اوکی میشه کارتون. اون اقاهه که نشسته بود گفت خوش شانسیدا . من یه کارمند زیر دستم دارم. سه ساله دنبال مجوز دفتر بیمه هست اما نمیتونه بگیره چون آشنا نداره بقیه میزنن جلوش. حرفش مثل پتک خورد توی سرم. توی راه برگشت به شوهرم گفتم من نمیخوام این مجوزو . چون حق یکی مثل اونو خوردیم و مال حروم وارد زندگیمون میشه... یبار دیگم میتونستم با یه تلفن تو یه جای دولتی استخدام شم اما وجدانم نذاشت... نمیخواستم با پول حروم شکم بچمو سیر کنم.... الانم داریم درجا میزنیم خیلیها تو نی نی سایت شرایط زندگی منو میدونن اما خدارو شکر میکنم که مال مردم سر سفرمون نیست....
و من، بار دیگر، وقتی آسمان صدایم کرد، برای خدا دست تکان دادم!