من و داداشم اونی نیستیم که خانواده ام می خواستن.نه توی درسمون خوبیم نه با ۲۵ سال کار می کنم نه هنری بلدم
آرزوشون بود بچه هاشون پیشرفت کنن پولدار بشن برن سرکار اما ما نشدیم. تمام سعیم کردم ولی نشد
عذاب وجدان رهام نمی کنه. بابت ماهی ۶۰۰ که بابام بهم میده عذاب می کشم.
حتی علاقه مندی هامون اونی نیستن که می خواستن
بابام هی می خواد ما رو ببره کوه ولی ما دوست نداریم از هر ۱۰ بار میگه یه بار میریم. باز الان گفت و باز من عذاب وجدان گرفتم که چرا نمیرم
نمی دونم زندگیم رو هواست اصلا نمی دونم دارم چیکار می کنم فقط دلم می خواد فرار کنم از همه ی باری که روی دوشمه فرار کنم
دلم می خواد بمیرم کاش واقعا بمیرم حداقل داداشم راحت زندگی می کنه