2777
2789
عنوان

حماقت های بی انتهای من

| مشاهده متن کامل بحث + 1419 بازدید | 49 پست
چقدر حقییییییر😐😐😐😐امروز تویه تاپیکم دیدم خانومه ۲۸میلیون از کارت شوهرش برداسته بود خدایا چه خبره ...

آره منم تاپیک اون خانوم رو دیدم یاد این خاطره افتادم و نوشتمش

خُنَک آن قمار بازی که بِباخت آنچه بودش / بِنمانْد هیچش الا هوس قمار دیگر

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

تازه میگفت دزدکی بنظرت راست میگفت؟

بنظرم آره چون از کل تاپیکاشون‌معلوم بود هنوز خیلی به بلوغ شخصیتی نرسیدن 😅

در خانهٔ من، ابرازِ احساسات ، بوسیدن و در آغوش گرفتن ، مانندِ نفس کشیدن بدیهی و ضروری است 🤍

موافقم با شما. من همیشه معتقدم هر اتفاقی که بیفته بهترین اتفاقیه که میتونسته بیفته. از این تجربه هم ...

ولی ازتون میخوام که این دیدگاه رو نسبت به همه خانم ها نداشته باشین همه اینطور نیستن و اعتماد تون رو از دست ندین ولی به هرکسی ام اعتماد نکنین یا با احتیاط جلو برین که اتفاقی نیوفته چجوری هر اتفاقی بیوفته بهترین اتفاقیه که میتونست بیوفته؟! خب گاهی میشد تصمیم بهتری گرفت 

البته اون موقع عقل چنین دستوری میده

کاربری دست دو نفره نه به انتظار کسی ! نه انتظار از کسی ! خودم میتونم مثل ماه بدرخشم🌙
نه بابا. من یه سال و نیم دوستش داشتم اما اون قبول نمیکرد. دیگه منم از اون تب و تاب اولیه افتاده بودم ...

اهان اون تاپیکتون که درباره ی پاین خوب رابطست فهمیدم که گفتید زیاد عاشق شدید اما اولین بار چهار سال پیش بالغانه عاشق شدید و گویا هنوزم عاشقش هستید و فکر نمیکنید تکرار بشه دیگه درسته ؟ من اینطور فهمیدم از صحبتاتون که عشق واقعی انگار با همه ی عشقا فرق میکنه درسته ؟ درواقع یعنی اونی که مهمه عشق واقعیه نه عشق اول و اونی که کلا فراموش نمیشه عشق واقعیه نه عشق اول اره ؟

تازه میگفت دزدکی بنظرت راست میگفت؟

والا راست و دروغش اهمیتی نداره. حتا اگه ایشون دروغ گفته باشن که احتمالش رو کم میدونم؛ بازم این اتفاق ها هر روز داره برای آدما میفته دیگه. مساله ای نیست که کاملا بشه تخیلی فرضش کرد. اون خانوم فکر می کنم به خاطر یکسری سوتفاهما و توقعات و قضاوت عجولانه تصمیم اشتباهی گرفتن و مرتکب این عمل شدن و بعد به خاطر عذاب وجدان و پشیمونی ای که سراغشون اومده و به خاطر حفظ غرورشون حق به جانب برخورد کردن با قضیه.

ولی خب کلا نمیشه حتا با شنیدن حرف دو نفر هم در موردشون قضاوت صددرصدی کرد؛ چه برسه به یک طرفه.

خُنَک آن قمار بازی که بِباخت آنچه بودش / بِنمانْد هیچش الا هوس قمار دیگر
ولی ازتون میخوام که این دیدگاه رو نسبت به همه خانم ها نداشته باشین همه اینطور نیستن و اعتماد تون رو ...

ببینید منطق من میگه وقتی که اتفاقی افتاده بهترین اتفاق ممکنه به یک دلیل ساده؛ چون دیگه نمیشه به عقب برگشت و جلوش رو گرفت؛ فقط میشه با استفاده ازش جلوی تکرارش رو بگیری و یا اگر هم اتفاق خوبی بوده برای تکرارش تلاش کنی چون آگاهی و ابزارش رو بلدی.

حکایتی در مثنوی هست در مورد یک پیرمرد کوزه فروش که همیشه به شاگردش سفارش می کرده که حواست به کوزه ی جلوی در باشه چون کوزه ی ارزشمندیه؛ مبادا بشکنه یا بدزدنش. مدام تاکید داشته که از اون کوزه مراقبت کنه اما دست بر قضا یه شب اون شاگرد موقع نظافت کوزه رو میشکنه و تا صبح که پیرمرد بیاد با خودش هزارتا فکر میکنه که پیرمرد چه بلایی ممکنه سرش بیاره یا چه تنبیهی در انتظارشه و چجوری میتونه جلوش رو بگیره. اما صبح که پیرمرد میاد و کوزه رو میبینه بی تفاوت از کنارش رد میشه و به شاگردش خیلی آروم میگه چرا این کوزه شکسته رو جمع نکردی؟‌ شاگردش تعجب میکنه و میگه شما همیشه روی این کوزه حساس بودید و می گفتید مواظبش باشم؛ الان برای شما دیگه مهم نیست؟

پیرمرد میگه تا زمانی که نشکسته بود مهم بود؛ الان که دیگه کاریش نمیشه کرد. دفعه ی بعد یاد بگیر که حواست رو بیشتر جمع کنی

خُنَک آن قمار بازی که بِباخت آنچه بودش / بِنمانْد هیچش الا هوس قمار دیگر
چجوری جبران کردی 

موقعی که واقعا دید که درخواست طلاق دادم تازه متوجه شد که من جدی ام و رفتارش از زمین تا آسمون عوض شد. هر روز هزار بار زنگ میزد و معذرت خواهی می کرد و هی این و اون رو واسه وساطت میفرستاد پیش من. بارها اومد دم خونه م یا محل کارم بدون اطلاع من و برام کادو میاورد و گریه میکرد و دیگه تحقیرم که نمیکرد هیچ؛ میگفت اصلا هرچی تو بگی قبوله. هرجا تو بگی زندگی میکنیم هر کاری تو بخوای انجام میدیم فقط این کارو نکن. اما من واقعا دیگه هیچ علاقه ای توو وجودم نبود و عوضش پر از تنفر بودم و این اصرار و التماساش بدتر منو جری تر می کرد و کارو به جایی رسوند که مجبور شدم از همه جا بلاکش کنم. حتا بعد از طلاق چندین بار نصف شب زنگ میزد به من و میخواست منو به یه بهونه ای بکشونه بیرون که برم پیشش. مثلا ساعت ۱ صبح زنگ میزد میگفت توو خیابون موندم بیا؛ در حالی که اون اصلا باباش نمیذاشت ده به بعد بیرون باشه حتا با من. تا ۶ ماه بعد طلاق با شماره های مختلف زنگ میزد لعن و نفرینم میکرد یا با اکانت فیک تو اینستاگرام میومد پیام میداد برم گردونه. شما فکر کن چقدر این آدم وقیح و پررو بود که بعد از تمام اون کاراش یه روز با هماهنگی با دوستای من بدون اینکه خودم بدونم اومد توو کافه؛ (که البته بعد از اون با دوستام دعوای مفصلی کردم که همچین کاری کردن) و یه جعبه موسیقی بهم کادو داد و جلوی همه گفت حالا آشتی؟ منم گفتم نه ما دو ماهه جدا شدیم همه چی تموم شده دیگه؛ و ایشون نه گذاشت نه برداشت زد زیر گریه که جیغ و داد که من ۲۰۰ تومن پول دادم برای تو کادو خریدم اونوقت تو میگی نه!!!

یعنی اون ۳۲ تومن بماند؛ اون همه کادویی که من براش خریدم که بابت هیچکدوم حتا یه تشکرم ازم نکرد که هیچ؛ از همه چیزشون ایرادم می گرفت به چشمش نمیومد؛ ولی توقع داشت تنها کادویی که اونم دو ماه بعد طلاق به من داده باعث بشه من ببخشمش

خُنَک آن قمار بازی که بِباخت آنچه بودش / بِنمانْد هیچش الا هوس قمار دیگر
اهان اون تاپیکتون که درباره ی پاین خوب رابطست فهمیدم که گفتید زیاد عاشق شدید اما اولین بار چهار سال ...

من فکر می کنم عشق هم مثل تمام احساسات دیگه بی نهایته. غم و خشم و ترس و شادی هم انتها ندارن. هیچوقت نمیشه گفت چه چیزی از همه چی بیشتر باعث غمه یا باعث خوشحالیه. احساسات تکرار میشن و بزرگ میشن و ما بسته به شخصیت و آگاهی و تجربه ی خودمون بهشون شکل واقعی بودن رو میدیم. مسلما همه ی آدما راجع به موضوعات مختلف به یک شکل ابراز احساسات نمیکنن؛ مثلا یکی ممکنه توی ارتفاع اونقدر بترسه که سکته کنه ولی یکی ممکنه هییجان زده و خوشحال بشه

خُنَک آن قمار بازی که بِباخت آنچه بودش / بِنمانْد هیچش الا هوس قمار دیگر
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز