چندین سال پیش من بعد از یه سال و نیم رفت و آمد با یکی از همکلاسی هام نامزد کردم.
اونموقع طبیعتا خیلی بچه تر از الان بودم و واقعا احساس دوست داشتن عمیقی هم نسبت به طرف مقابلم داشتم اما اون به وضوح این حس رو به من نداشت. در نهایت هم با اصرارهای مداوم من راضی شده بود و از همون اول هم مدام منو تحقیر می کرد؛ حتا در حضور دیگران و من هیچی بهش نمیگفتم. کم کم متوجه شده بودم دلش پیش نفر قبلی زندگیشه که ولش کرده بود و مدام در مورد اون با من درددل می کرد و این کارش واقعا منو آزار می داد و فکر می کنم قصدشم همین بود. در تمام مدت ۶ ماهه ی نامزدی ما دو روز خوش هم نداشتیم و هر روز سر یه مساله ای ایشون به من گیر می داد و دعوا می کرد و تحقیرم می کرد و این اواخر حتا چندین بار دست هم روی من بلند کرد. من از همون ماه اول نسبت به رابطه دلسرد شده بودم اما وقتی بهش می گفتم جدا بشیم با دعوا و نفرین و این چیزا به زور نگهم میداشت و من برام سوال بود که این آدمی که از من متنفره چرا قبول کرده با من باشه و اصلا چرا میخواد منو نگه داره در حالی که مدام با جدا شدنش از من تهدیدم می کنه.
بهرحال گذشت و دی ماه بود؛ ماه آخر رابطمون. من برای یه معامله ی کوچیک رفته بودم شهر خودمون و اون باهام نیومد. اونجا متوجه کسری قابل توجه حساب پس اندازم شدم که کلا ازش استفاده نمی کردم و به همین دلیل پیامکش هم وصل نبود. اونموقع هنوز چیزی به اسم رمز پویا وجود نداشت و من پرینت حسابم رو گرفتم و متوجه شدم در طول ۵ ماه گذشته مدام مبالغ مختلفی از این کارت برداشت شده. از روی چندتا از شماره کارتای واریزی متوجه شدم که حساب به نام همین نامزد منه و اون لحظه خورد شدم. انگار تازه همه چی برام روشن شد که چرا با من بوده چون در طول رابطه هم مدام از من میخواست که بهش پول بدم یا براش کادوهای گرون بخرم و این کار هر روز بود. من اونموقع ماهی ۶ تومن در میاوردم و مدام در حال خرید برای ایشون بودم. فقط رستوران های خیلی گرون میومد و گرون ترین غذاها رو سفارش میداد و توو هفته دو سه بار مجبورم می کرد که بریم هتل بمونیم. بعد که برگشتم موضوع رو باهاش مطرح کردم و اون گفت که وقتی فهمیده اون کارت پس اندازمه ازش عکس گرفته و چون میدونسته پیامک برام نمیاد ازش استفاده می کرده. توی اون ۵ ماه ۳۲ میلیون از اون کارت برداشت کرده بود و این بخش خوب ماجراست؛ چون قسمت دردناک ماجرا این بود که ایشون هیچ پشیمونی ای از این کار نداشت و خودش رو محق میدونست و میگفت من تورو دوست نداشتم و باید دلمو به یه چیزیت خوش می کردم دیگه.
و من هنوز نفهمیدم چطور اینقدر این آدم رو دوست داشتم؟
ظاهر به شدت معمولی ای هم داشت و به خاطر خوشگلی نبود مسلما
تمام دوست های مشترکمون حتا می گفتن که من از اون بهترم و اون در هیچ زمینه ای به من نمیخوره و لایقم نیست اما من حماقت کردم باز.
تنها چیزی که هنوز آزارم میده این میزان از وقاحت و پررویی بعضی از آدماست که با بی ارزشی و بی عزت نفسی ذاتیشون قاطی شده که حاضرن اینقدر راحت از خودشون متنفر باشن و دست به همچین کارهایی بزنن و به کارشون افتخار هم بکنن.