نمیدونم چی بگم
یک خاطره از خودم میگم
نوزده ساله بودم با استاد دانشگاه که ده یازده سال ازم بزرگتر بود حس خوبی داشتیم بهم
خانواده ها در جریان آشنایی مون قرار گرفتند
خانواده اش گفتند این دختر کم سن و سال هست میاد پیشرفت میکنه بعد طلاق میگیره ازت!
خلاصه یکسری اتفاقات پیش اومد کات کردیم
یا یکی دیگه ازدواج کرد
چند سال بعد دوستمو دیده بود و گفته بود اصلا از زندگیش راضی نیست و... دلش هنوز پیش حس خوب باهم بودن مونده
و من بااینکه سالها گذشته هنوز درگیر اون حس خوب و تفاهم هستم
توو این سالها خواستگار چه سنتی چه مدرن زیاد داشتم ولی تفاهم و حال خوب دوران اشنایی با اون شخص هیچوقت تکرار نشد برام.