همیشه بحثه با مامانم اینا قرار گذاشتیم بریم خرید بابام طبق معمول اون عقبا راه میاد یا جلو جلو میره مامانمم گوشی رو ازش گرفته چون ج تلفن نمیداد لج کرد موبایلو ازش گرفت همیشه لنگ اومدن بابامیم حاضرم نیست بابامو تنها بذاره خونه سر اینکه بابام حرافه و بیخودی با همسایه ها ی ساختمون حرف میزنه، گفتم خونمون بمونید تا هصر ب یم پاساژ موندن و بابام روزه بود دارم وسایل جمع میکنم ک اگ طول کشید بابام افطار کنه بسکه مامانم گفت ن نمیخواد بیاری ما میخوایم بریم داداشت تنهاست (انگار بچه ۲سالست) مرد ۳۰ساله رو میگه و اون حالا چی بخوره قاطی کردم گفتم برید خونتون اصن فک کردم ماهم مثه بقیه مردم ک آدم دارن منم دارم ی لقمه نونه تعارف داریم باهم دگ نیاید خونمون و نمیام دگ خونتون و بحثم شد باهاشون همیشه میرم باهاشون بیرون همین بساطه
اعصاب خورد کن و غرغرو و حوصله سر بر
واقعا به درد ی ساعت همینشینی میخورن دگ عمرا برم خونشون اه