موقعی که حامله بودم،خیلی ذوق داشتم به دنیا بیاد مثل یک پرنسس بزرگش کنم،اما روزای آخر حاملگیم متوجه خیانت شوهرم شدم،از بعد به دنیا اومدنش دیگه دل دماغ نداشتم همش افسرده بودم تا الان که سه ساله شه،دخترم همش پیش مادرم خواهرام بزرگ شده،وابستگیش به من کمه،جدیدا باباش هم میاد دنبالش دو روز که اونجا بوده کلا تغییر کرده،از این طرف خواهر بزرگترم که بچه نداره،حس میکنم دخترم رو یه غنیمت جنگی میبینه برا خودش،اون موقعی که حامله بودم و زندگیم از هم نپاشیده بود،همش بهم اخم میکرد،تیکه مینداخت الان که بدبخت شدم حس میکنم خوشحاله،دخترم رو جای بچه نداشتش میبینه،خسته شدم،کی نوبت خوشبختی من میشه خدایا،یه انتخاب غلط و این همه تاوان
عزیزم انتخاب اشتباهات ول میکردی چرا بچه رو ول کردی اخه؟!
بعدم خواهرت خالشه غنیمت جنگی چیع
باهاش ببشتر وقت بگذرون بچه سه سالشه هنوز دیر نشده که راحت میتونی حس مادرانت رو جوری بهش نشون بدی سمت بقیه نره
به نظر خودت دخترت حق داره یا نه؟
داری در حق خودت و دخترت ظلم‌میکنی
بلند شو
عزیزم الان بچه شما چند سالشه؟؟ بزرگ شده یعنی ؟؟
بنظرت وقت این نشده یه تجدید نظری توی زندگیت کنی هم خودت از مشاور درست حسابی کمک بگیری هم از یه روانشناس که تخصصش کار با کودکه کمک بگیری که ارتباطت رو با بچه بسازی
اگر کوچیکه وقت هست
گلم حتما پیش مشاور و روان شناس برو
افکارت برای یه روحیه سالم نیست
من خودم تا قبل اینکه بچه دار بشم واقعا از ته قلبم خواهرزاده دوست داشتم حالا هم که خودم بچه دارم بازم فک میکنم اون دختر بزرگمه
چقد صادقانه نوشتی، خیلی درکت کردم
پسرخاله من ۱۲ سالشه بعد طلاق مامان و باباش پیش هرکسی میمونه به جز مامانش . یا دوست داره خونه باباش باشه یا بیاد خونه ما در صورتی که خالم خیلی دوستش داره خیلی
اون بچه از وجود توعه ببرش خرید پارک باهاش بازی کن بهش محبت کن هیچکس جای مادرشو نمیگیره شادو پرانرڗی باش
دروغ نمیگم،تو حاملگی م همش بهم اخم میکرد ،من اون موقع درک میکردم چیزی نمیگفتم،اما وقتی زندگیم از هم پاشید خوب شد،مادرم نوه های دیگه هم داره،اما دختر منو چون اینطوری شده بچه خودش میبینه،یه بارم که میخاستم سقط کنم اولاش میگفت سقط نکن بده به من
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
