2777
2789
من که با فکر زیر اوار موندن خابیدم منتها زلزله من بچه دوماهم بود که دلش درد میکرد و نمیذاشت بخابم...اما خدایی خیلی ترسیدم
سعدیا گفتی که مهر ش میرود از دل ولی...مهر رفت و ماه آبان نیز آرامم نکرد
خیلی بد تاصبح نخوابیدیم توحیاط موندیم زیرپتو باترس ولرز
یه سکوتی هست ، مال بعد ازشنیدن یه سری حرفایی که نباید می شنیدی!ببین حسه عجیبیه!!بیرونش سکوته ولی ازدرونت هی صدا شکستن میاد!وتوراهی جز لبخند زدن نداری...😔😔

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

پسر منم وقتی دو ماهش بود زمین لرزه اومد تو شهرمون تلفات نداشت ولی به خاطر پسرم و حس اینکه باید مواظبش باشم خیلی خیلی به ترسم اضافه می کرد
جدیدا انگار مد شده همه تو امضاشون می نویسن مذهبی ها ریپلای نکنن 😌 من مذهبی ام و عقیده خودم برام مهمه اما به کسی کاری ندارم چون عقیده همه برای خودشون محترمه ☺ دوستای گلم از این حرفتون دلم می گیره چون خیلی برام پیش اومده که به خاطر کارها و رفتارهایی که مطابق عقایدم بوده به دوستان و آشنایان جواب پس دادم و انتقاد شنیدم درحالیکه کارم اونارو آزار نمی داد و فقط مربوط به شخص خودم بود ☺ می خوام بگم فقط مذهبی ها نیستن که تو کار بقیه دخالت می کنن بقیه هم بله 😏 البته متاسفانه 😐 لطفا به جای اینکه بگین مذهبی ها ریپلای نکنن بنویسین اگه مخالف منی ریپلای نکن به نظرم بهتره 😘 مثلا یکی تاپیک زده بود که چیکار کنم هم حجابم کامل باشه هم سنجاق روسریمو خراب نکنه عزیزان اگر راهکار دارین بگین اگه نه لطفا ننویسین که چندتا تار موی شما اگه بیاد بیرون اتفاقی نمیفته و...😍بیایید کلا به عقاید همدیگه احترام بذاریم😍
خیلی کم شده اما تاجمعه شدیدبایدمراقب بود وتایکماه گفتن مراقب باشین...نمیدونم دیگه...
تمام زندگیم را برای آنچیزی که ازم گرفته بودن هدردادم..  .نه برای آن چیزی بهم داده بودن....
شدهرم انقد خسته و البته ریلکس خیلی راحت خابید...بچه ها اونی که حوالی 12.5 اومد رو فهمیدین نصف شب؟من با جیغ شوهرمو بیدار کردم و گفتم بچه ها رو بردار بریم...پدر شوهر و مادر شوهرمم طبقه پایین خیلییی ریلکس...
سعدیا گفتی که مهر ش میرود از دل ولی...مهر رفت و ماه آبان نیز آرامم نکرد
ساغراون که خیلی وحشتناک بود من ازترس بیداربودم شوهرمم به خاطرمن بیداربود میگفت نترس من بیدارم کشیک میدم توبخواب...تاخواستم بخوابم زلزله شد شوهرم محکم منو بغل کردبعدشم دستموکشیدکه بریم بیرون بدنم مثل چی میلرزید بعدش گفت بریم توماشین رفتیم
تمام زندگیم را برای آنچیزی که ازم گرفته بودن هدردادم..  .نه برای آن چیزی بهم داده بودن....
سم دیشب تاصبح توحیاط یخ زدیم دیگه صبح اومدیم توخونه .پسرم طفلک اینقدرمیترسید ازترس خوابش نمیبرد.هنوزم من پس لرزه هاشو حس میکنم شماهم میفهمین؟
یه سکوتی هست ، مال بعد ازشنیدن یه سری حرفایی که نباید می شنیدی!ببین حسه عجیبیه!!بیرونش سکوته ولی ازدرونت هی صدا شکستن میاد!وتوراهی جز لبخند زدن نداری...😔😔
بچه ها ساعت 12.5 یکی اومد...ماشینا تو کوچه اژیرشون دراومده بود از زلزلههه...کلاغا انقد قارقار می کردن من مردم از ترس...فک کردم دارن فرار میکنن از زلزله شدیدتر
سعدیا گفتی که مهر ش میرود از دل ولی...مهر رفت و ماه آبان نیز آرامم نکرد
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز