دیشب قراربود با شوهرش افطار برن بیرون، خیلی تو فکرشم. دیگه تاپیک نزد، کسی ازش خبر نداره؟
جهان خیلی زیبا میشد اگه ما خانم ها هوای همو داشتیم.. مادرشوهرجان ،عروس جان,جاری جان، خواهرشوهرجان، ما همه زن هستیم ، از سختی هایی که هممون میکشیم خبر داریم، لااقل به همدیگه رحم کنیم..
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
هیچی تا اینجای من موندم که شوهرش اودم بچشونو گذاشتن پیش مادر شوهرش رفته بودن ایرانمال یه رستوران بعد مرده گفته بود که اینطوری نمیشه ژنه هم گفته بود مگه تو راه حلی داری یا اینکه میگی ینی جدا شیم ... همین