سلام بچه ها
ما دو تا خواهریم و یک داداش
داداشم ده سال پیش ازدواج کرد
با هم آشنا شده بودن جفتشون هم تحصیل کرده بودن
همه صحبت ها و توافق ها رو خودشون با هم کرده بودن و ما فقط رفتیم خواستگاری
خانواده خوبی بودن و ما هم قبول کردیم خودش هم در ظاهر دختر خوبی بود و برادرم رو خیلی دوست داشت نمیدونم چی شد که خیانت کرد
خانومش پزشک بود و برای طرح رفت یکی از شهرهای دور
اونجا با ی پزشک دیگه متاسفانه ریختن روی هم و برادرم هم طلاق گرفت
حدودا یک سال پیش طلاق گرفتن ی پسر هم دارن که فعلا پیش برادرم ه
حالا بعد از یکسال برادرم اومد و با من حرف زد از گذشته ها
و گفت تو اون دو سال آشنایی قبل از ازدواج با هم رابطه داشتن
و اتفاقا هم پیشنهاد خانومش بود
فهمیدم که چرا اون موقع ها هر چند وقت یکبار که ما میرفتیم شمال این نمیومد
خانومش هم که دکتر بود ب بهانه کشیک میومد و پیش داداشم میموند توی اون چند روزی که ما نبودیم
توی صحبتهاش اشاره به ماجرای عجیبی کرد و گفت خدا گوشم رو گرفت اما اعتنایی نکردم ...گفت برای اولین بار که میخواست بیاد خونه با هم اومدیم من کلید رو انداختم
توی در که باز کنم کلید داخل قفل در شکست !!!تا حالا همچین اتفاقی برای خودش که هیچ برای کسی هم فک نمیکنم افتاده باشه اونقدر که عجیب بود گفت اما اونقدر وسوسه شده بودم که با اینکه میدونستم این نشونه س اما توجهی نکردم رفتم قفل ساز آوردم و در رو باز کردم