من مجردیم به دخترداییم حسادت میکردم چون خوشگله زبونش شیرینه همرو جذب خودش میکنه بعدها بهم گفت خوشبحالت بابات پولداره معتاد نیست همه جا آزادی بری مامانت گیر نیست من بدبختم فلانم تو دلم گفتم والا خبر از اخلاقاشون نداری
متاهلیمم به جاری کوچیکم حسادت میکردم که نامزدی و عروسیش بهترین بود و شوهرش به حرفش گوش میده تو تاپیکامم هست اونروز برگشته میگه خوشبحالت شوهرت سوپرایزت میکنه هواتو داره برات مانتو میلیونی میخره رستوران گرون قیمت میبره واسه مسیرهای کوتاه اسنپ میگیره که تو خسته نشی
تو دلم گفتم والا خبر نداری سه سال زندانی بودم نمیذاشت برم خونه بابام. شارژ نمخرید هیچ دوست و رفیقی نداشتم افسرده بودم بهم تهمت میزد صدبار میرینه بهم یبار سوپرایزم میکنه از دلم دربیاره خبر از گریه های شبونم نداری خبر از حسرتام نداری
چرا ما ادما اینقدر ظاهر بینیم