بچه ها خواهر شوهرم برا بار دوم طلاق گرفت ولی به من چیزی نگفتن ما راه دور هستیم و چون شاغلم سالی دوبار میتونیم بریم شهرستان عید رفتیم خونه مادر شوهرم از خواهر شوهر سراغ همسرشو گرفتم ( چون طبقه بالای مادرشوهرم زندگی میکنه) گفت رفته خونه باباش چون پدرش سکته کرده ... بعد یه ساعت مادرشوهرم تو آشپزخونه بهم گفت اینا دو ماهه جدا شدن من شوک شدم اینکه من نمیدونستم ولی مثل اینکه شوهرم میدونست به مادرشوهرم گفت چرا به من نگفتید غریبه که نبودم گفت نمیخاستیم ناراحتت کنیم واقعا ناراحت شدما چون دختر بیچاره از زندگی متاهلی شانس نیاورده و اینطور برا بار دوم جدا شد
من شاید اگه مثل سابق بودم با شوهرم بحث میگردم که چرا من نمیدونم و فلان ولی اصلا به روی شوهرمم نیاوردم دلم واسش سوخت حس میکنم شوهرم خجاالت میکشه نمیدونم. ولی به خواهرش هم اون چن روز هیچی نگفتم دم رفتن بوسش کردم و گفتم ایشالا به آرامش برسی و زندگیت پر از عشق بشه دیدم چشاش اشکی شد و گفت جدا شدم گفتم واسه ماه دیگه بیا خونم یکم روحیه ات عوض شه...
حالا سوالم اینه من باید ناراحت میشدم که چرا به من نگفتن؟ خب من 16 ساله عروسشون هستم غریبه که نبودم یعنی اینقد من ترسناکم؟