همسایه امون اصرار داشت نهار بیایم خونه شون من مامانم هم دیگه برای اینکه ناراحت نشه رفتیم خونشون موقع ای داشتیم نهار میخوردیم توی غذا دو تا مو بلند بود حالا اون به کنار بچه همسایه ما که ۱۴.۱۵ساله بود جلو ما دست تو دماغش کرد زد به لباسش مادرش اصلا برایش مهم نبود. قیافه منو مامانم😐
دیر میشه اما دروغ نمیشه بلاخره روزی ادمای بد تقاص کاراشونو پس میدن🙂
پاشدم اومدم بیرون از خونش ب بهونه خرید و برنگشتیم دیگه
اووو زنگ نزد بهتون
چی گفتین
هیچ وقت به آدما نگید"چرا اینقدر میخوابی؟""چرا انقدر جوش میزنی""چرا انقدر چاقی"تا کی میخوای درس بخونی""چرا برای چندرغاز میری سرکار؟""این همه تو خونه میمونی که چی بشه"و.... شایداون بین پریدن از یه ساختمون ۲۰ طبقه ، و بیخیال شدن از کاری که سالهاست براش تلاش کرده ،درس خوندنی که پر از فشار عصبی،فعالیت بدنی که نتیجه رو نمیبینه، بیماری که هر روز باهاش دسته و پنجه نرم میکنه و جنگی که راجع بهش با هیشکی حرف نمیزنه و سعی میکنه پیروز بشه ،.ویه حرف شما ممکنه اون لیوان صبری که با چنگ و دندون نگهش داشته...لبریز بشه. ساعت ۱ بامداد ۹/۲۵ نی نی ام از پیشم رفت🖤😔💔
طرف اومده خونم چندین هفته مونده .. نوار بهداشتی رو گذاشته بود تو بالکن البته با پلاستیک شکر خدا 😐یکی از نوار ها هم داخل کیسه فریزر زیر کابینت خونم بود😑
طرف با بچه هفت ماهه اومده خونم هروقت از سرکار نیومدن پوشک بچس تو سرویس بهداشتی . چون خانم وقت نکرده گمونم موقعی که من میومدم برش میداشت یابچشو تو حموم خونم میشست کف حموم پی پی چسبیده بود😐. بوش رو فرش آشپزخونه بالا آورد با دستمال های آشپزخونه فرش رو تمیز کرد دستمال ها رو داخل سینک شست . همه دستمال هارو بیرون انداختم .