2777
2789
عنوان

لطفا کمکم کنید

135 بازدید | 14 پست

من همونم که گفتم دو سال جدا از همسرم زندگی میکنم حالا میخوام برگردم . 

یه اتفاق خیلی بدی افتاد . گفتم که با همسرم قرار گذاشتم و .... خانوادم فهمیدن و بحث و دعوای بدی شد حرفای خیلی بدی بهم زدن بعدم گفتن اگه میخوای بری برو دیگه بچه ی ما نیستی ! 

همسرمم میگه برو اینا رو به دادگاه بگو اما من مخالفم اینجوری آبروی خانوادم میره درسته رفتارشون بده اما خب انصاف نیست همسرم میگه الان اینجوری من بیام دم درتون حتما باز منو بیرون میکنن یا شکایت و اینا تو برو دادگاه بگو اینا اینجوری گفتن

حالا چیکار کنم ....

نه واقعا حرمتی نمیمونه.. معلومه که نباید بری.. تو و شوهرت یه بزرگتر بفرستید با خانواده ت صحبت کنن.. و تبعات شم قبول کن.. دو سال زمان کمی نیست برا جدایی و برگشت ت مطمئن شو اگه برگردی خوشبخت میشی 

نه واقعا حرمتی نمیمونه.. معلومه که نباید بری.. تو و شوهرت یه بزرگتر بفرستید با خانواده ت صحبت کنن.. ...

والا حرف شوهرمم یه جوریه که انگار دنبال انتقام گرفتن ازخانوادمه خودم این حسو کردم بهش که گفتم میگه نه چون قبلا اومدم ولی به نتیجه نرسیدم اینجوری نمیام که اونا عصبین .شاید نقشه دارن که منو بزنن یا برام دردسر درست کنن!

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

والا حرف شوهرمم یه جوریه که انگار دنبال انتقام گرفتن ازخانوادمه خودم این حسو کردم بهش که گفتم میگه ن ...

 از اینکه دوباره باهاش زندگی کنی مطمئنی از خودت؟ 

و خب به هرحال دلخوری داره شوهرت فک نکن دلش صافه 

ولی دیگم نمیتونم خونه بابام بمونم چون میخوان دیگه عین زندانی باهام رفتار کنن .سرکارم که میرم گفتم معلمم مدرسه ای که میرم نزدیک خونه بابامه قطعا از این به بعد رفت و آمدامم چک میکنن دوست ندارم اینجوری زندگی کنم بخدا این دو هفته عید هیچ جا نرفتم قبل عید رفتم با شوهرم بیرون اونم از ترسم گفتم با دوستم میرم خرید ولی وقتی برگشتم شک داشتن هعی باهام بد برخورد میکردن تا اینکه دیشب دیگه مجبور شدم راستشو بگم یعنی دیگه خودشون قهمیده بودن فقط میخواستن خودم اعتراف کنم!

از اینکه دوباره باهاش زندگی کنی مطمئنی از خودت؟  و خب به هرحال دلخوری داره شوهرت فک نکن ...

مطمئنم گه با خانوادم خوب نخواهد بود اینو که خودشم میگه . ولی با من که میبینمش خوب رفتار میکنه بازم نمیدونم هدفش چیه  ولی با من خوب رفتار میکنه

مطمئنم گه با خانوادم خوب نخواهد بود اینو که خودشم میگه . ولی با من که میبینمش خوب رفتار میکنه بازم ن ...


ایشالا بهترین تصمیم بگیری. زندگی منتظر نمیمونه.. تا جوونی برا خودت با آدمه خودت که قدرتو بدونه زندگی کن... دوسال خیلیه بلاتکلیفی آزاردهنده س.. از خودت مراقب کن عزیز 

خانوادم میگن ابروی ما رو بردی دو سال اومدی حالا میخوای برگردی یه جور انگار نمیخوان جلوی مردم حرفشون دو تا بشه ! که مثلا گفتن دامادمون خوب نیست دخترمون میخواد طلاق بگیره الان بگن برگشته نمیخوان یه وقت بقیه مشخرشون کنن البته یه بخشیشم به خاطر رفتارای بدی هست که شوهرم تو این دو سال انجام داده نمیدونم حق یا کیه من تعریف میکنم براتون.

شما نظرتونو بگید

گفتم که تو تاپیک قبلی منو شوهرم دعوامون شد اون رفت سرکار من عصبی بودم میخواستم برم خونه بابام بعد ولی چون خودم کلاس رانندگی داشتم پشیمون شدم نرفتم به جاش رفتم کلاس ولی انقدر  عصبی بودم که البته میدونم خیلی اشتباه بود زنگ زدم به مامانم گفتم دعوامون شده منو سوار ماشین نکرده میخوام بیام خونه گفت خودت نیا اگه خواستی بیای ما میایم دنبالت . بعد قطع گردم . چون قبلا شوهرم گفته بود قطع ارتباط اونام انگار منتڟر جرقه بودن بعد من فکر کردم شوهرم بیاد خونه اگه بفهمه به مامانم زنگ زدم شاید عصبی باشه گوشیمو بگیره ( البته از این اخلاقا نداشت گوشی،بگیره یا چک کنه ولی من خودم راحت در اختیارش میزاشتم مشکلی نداشتم فقط این اواخر حساس بود رو ارتباط با خانوادم بعضی وقتا بحث میشد لیست تماسا رو چک میکرد میگفت حتما باز مامانت پر کرده تو رو )

اشتباه کردم به مامانم زنگ زدم گفتم میرم خونم اگه گوشیمو گرفت زنگ نزدم بیاید دنبالم .بعد کلاسم رفتم خونه شوهرم نبود سرکار بود مامانم زنگ زد گفت میایم دنبالت ولی با پلیس میام صکرت جلسه کنه بعدا شوهرت انگ نچسبونه . خداییش اینکار خیلی بد بود منم واقعا عصبانی یودم مامانم نباید پلیس میاورد خلاصه اومدن شوهرمم اومد گفت اجازه نمیدم زنم بیاد ولی خلاصه پلیس اومد و اینا صورت جلسه گرد منم رفتم فقط لباس و وسایل شخصیمو برداشتم طلاهامو نزاشت شوهرم بیارم طلاهایی که برای عروسی خریده بود شوهرمم خیلی ناراحت بود که پلیس اوردن اونم بدتر از من هیچی نگفت ولی کلید خونه رو ازم گرفت گفت پس میخوای بری کلید رو بده

ا 

گفتم که تو تاپیک قبلی منو شوهرم دعوامون شد اون رفت سرکار من عصبی بودم میخواستم برم خونه بابام بعد ول ...

من تایپ میکنم بعدا اومدید بخونید 

بعدش دیگه منم با مامان و بابام اومدم خونه. وقتی اومدم همه تشویق میکردن به طلاق منم که عصبی و هیجانی رفتار کردم با اینکه ته دلم راضی نبود ولی خب اونا هعی تحریک میکردن منو دامادمونم یه فامیل وکیل داشت اونو معرفی کرد گفت کارش خوبه و اینا برید پیش اون منم رفتم پیشش وکیلام گه کلا جو میدن گفت اره لیاقت تو رو نداره و فلان  ....برو مهریتو بزار اجرا منم رفتم بعد اجرا توقیف اموال میاد هر چی یه اسم مرد باشه توقیف میشه منم ماشینشو حسابای بانکیشو توقیف کردم البته قبلش حسابشو خالی کرده بود ولی ماشینش توقیف کردم تقریبا سه چهار روز بعد بود یعنی خیلی عجله ای بود شوهرم بعد اینکه پیامک اجرای مهریه براش رفت با مامانش اومدن خونمون گفت که برگرد و اینا ولی خب همه میگفتن به خاطر مهریست الان اومده گریه زاری ولی خودش میگه روز قبلشم اومده بوده ما خونه نبودیم نگهبان بهش گفته ما نیستیم از طرفیم شوهرم قبلا کیفشو دزد برده بود شکایت کرده بود براش پیامک اومده بود از حرصش فکر گرده بود ما به جرم دزدی ازش شکایت گردیم خلاصه لج و لجبازی شد .چند باری بعد اونکه با مامانش اومده بودن خودش تنهایی اومد تو حیاط صحبت کردیم من گفتم حق طلاقو بهم بده برگردم قبول نکرد و گفت اینجوری فورا طلاق میگیری و نمیدم کلی حاضرم نبود کلید رو بده به خودم میگفت میخوای برگردی کلید لازم نداری من خودم میبرمت . اینم بگم جفتمون رفتیم وکیل گرفتیم وکیلا هم هعی یاد میدادن و تحریک میکردن خلاصه بگم که دیگه اون شرط ممنو قبول نکرد منم نرفتم بعدش رفت شورا از من شکایت گرد عدم تمکین یه بارم رفت به جرم نسبتهای توهین امیز از من شکایت گرد خلاصه چون من مهریمو اجرا گذاشته بودم اونم افتاد رو دنده لج اینم بگم شکایت کرده بود ولی تو پیاماش همش از من میخواست برگردم منم کلا بد باهاش حرف زدم فحش دادم چند بار تکرار شد رفت شکایت کرد گفت فحش دادی مامانتم گفته زن باز البته بگم شکایت نمیدونم در جریان هستین یا نه مرحله داره اولین مرحلش شورا بود با وکیلم رفتم اون نیومد زنگ زدن بهش گفت میخوایم سازش کنیم نمیام خودش میگه دوست نداشتم شکایت کنم ولی دیگه نمیشد کارتون بی جواب بمونه ولی در کل کار اشتباهی بود بعد چند وقت رفت ترک نعقیب زد شکایت رو . دوباره سر استرداد جهیزیه گفتم دعوا پیش اومد رفت از اینبار من نه ولی بقیه خانواده شکایت گرد مامان و بابا و داماد و آبجیم .

یه بارم قبل اینکه جهازمو بیارم رفتیم با هم حرف بزنیم اومد دنبالم رفتیم خونه خودمون صحبت کنیم تا رسیدیم دیدیم بابام اومده زنگ در و میزنه ! من و تعقیب گرده بود اول خواستیم نریم دم در انقدر زنگ زد مجبور شدیم بریم باز دعوا راه انداخت تو کوچه با زور به من گفت بیا بریم منم برای اینکه بیشتر ابرو ریزی نکنه رفتم شوهرم اهل دعوا نیست که بخواد داد و فریاد کنه به جاش میره شکایت میکنه یقه شوهرمم گرفت کلی اون هیچی نگفت نه فحش داد نه داد زد به جاش فردا رفت شکایت گرد که زنم میخواد برگرده خانوادش نمیزارن

منتها بابام فقط اونجا بود مامانم نبود ولی این دیگه لج گرده بود از جفتشون شکایت کرده بود وقتی رفتیم پیش قاضی خ نمیشد من پشت خانوادمو خالی کنم نگفتم که بابام به زور منو اورده گفتم خودم خواستم با بابام بیام شوهرم گفت چرا پشت منو خالی کردی اگه میخواستی برگردی همونجا میگفتی میخوام برگردم ولی واقعا منم تو بد شرایطی بودم ناراحت بودم و نمیتونستم پشت خانوادمو خالی کنم خیلی بد میشد میگفتم اره بابام منو زده چون اخه جلسه دادگاه جوری بود که بایا و مامانمم نشسته بودن اگه تو اتاق نبودن راحت تر میشد حرف زد بابامم قلبشو آنژیو کرده گفتم الان طوری میشه میفته گردن من

بعد اونکه شوهرم گفت پشت منو خالی کردی دیگه خیلی به قول خودش دنده لجش،فعال شد دیگه رفت شکایتی که از من کرده بود و ترک تعقیب زده بود دوباره فعال کرد خیلی جدی پیگیری کرد چند بار کلانتری و اینا رفتیم و خلاصه خیلی روزای بدی بود رقت اداره اموزش و پرورش گفت ما با هم مشکل داریم دیگه زده بود سیم اخر و هر کاری میتونست میکرد تو دادگاه های طلاقم نمیومد وکیلشو میفرستاد میگفت من زنمو زندگیمو دوست دارم طلاق نمیدم از اون موقع دیگه همدیگرو حضوری ندیدیم اگرم ارتباطی بود پیامی بود گاهی دعوا و دلخوری گاهی هم ابراز علاقه و دل تنگی و گاهی هم هیچ ارتباطی نداشتیم 

تا اینکه دوباره قبل عید همدیگرو دیدیم کلی دل تنگ بودیم و یه هدیه کوچیکم برام گرفته بود یعنی سفر رفته بود سوغاتی اورده بود هم تو خونه بودیم هم رفتیم بیرون خیلی خوب بود به جفتمون خوش گذشت . من گفتم برمیگردم درخواست طلاق که دادم میرم پس میگیرم ولی خب خانوادمو که براتون تعریف کردم نمیزارن برگردم به خاطر این اتفاقاتی که تو این مدت افتاده شوهرمم چون قبلا چند بار اومده دیگه حاضر نیست اینجوری بیاد که باهاش بدبرحورد کنن با اینکه چند بار قبلا اومده بود برای اشتی ولی خانوادم میگن اصلا نیومده! البته بگم تنها میومد فقط اولین بار مامانش اومد اونم زیاد حرف نزد خودش بیشتر حرف زد دیگه هیچ گدوم از خانوادش نیومدن ولی خودش تنها اومد یه بارم گل و شیرینی اورده بود یه بارم فقط شیرینی پارسال عیدم شام کباب گرفته بود ااومد دیگه حاضر نیست بیاد حالا مامانم دیشب با من دعوا میکرد میگفت اره حتما تو بهش پول دادی گفتی بخر بیار! در حالیگه اصلا اینجوری نبود خودش خرید دفعه اولی من تو پیامام گفتم دوست دارم اینجوری بیای عذرخواهی ولی خب میتونست انجام نده دید من اینجوری دوست دارم انجام داد 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز