من همش ی مدت خونه مادر شوهر کار میکردم
ی بحثی بود از کار کردنو اینا من گفتم هیچ جا کار نمیکنم فقط خونه غریبه ها کار میکنم. یبارم دختر عمشون گف داداشم نمیزاره خونه نامزدم کار کنم منم بهش گفتم حرف داداشتو گوش کن.
اینام امشب ک اونجا بودم مدام نمیزاشتن کار کنم یا همش تعارف میکردن یا کمک میکردن احساس کردم مادرشوهرم ناراحت شده. خودمم ناراحتم حقیقتش
دلداریم بدین احساس میکنم گوه شدم تو چشمشون