براش مهم نیس نمیخوام مجبورش کنم تا اونم منو مجبور کنه دیگه فک میکنم بی فایده باشه باید فک کنم شوهر ندارم فقط دنبال راهیم با این موضوع کنار بیام و از دست مادرشوهرم خلاص بشم هر روز دخالت میکنه از صبح تا شب خونمون نشسته هر روز یه توقع جدید نمیدونم چجوری خلاص شم
نه دیگه یارو اونقدر هنرها داشت عذاب با خانواده اون بودن توش گم بود ازهم جدا زندگی میکنیم ولی خوب درکت میکنم من ی نوکر بی جیره ومواجب بودم برای ننشو خواهرا برادراش تموم شد سخت بود گذشت سختم گذشت حالم پشت پسرشونن میدونن چ آشغالیه ولی طرف اونو گرفتن ولی نمیدونن که چه خدای بزرگگگگگگگگگگگگی دارم همین برام کافیه
مادرش خیلی زن بی منطقیه تازه پسراش حکم پدر و شوهر رو براش دارن خرج کاملشون رو پسراش میکشن هر روزم یه چیز جدید میخواد توقع هم داره عروس خونه پدرش نره اصلا هر روز خونه اون باشه و مثل کلفت تمام کاراش رو براش انجام بده یه زن عقده ای و عصبی یه چیز پیش پا افتاده برخلاف میلش بگی غرش میکنه صداش رو میبره بالا بهت حرف میزنه بنظرت بشه باهاش حرف زد؟ حرف عادی زدن باهاشم سخته😂خیلیم زودرنجه فوری قهر میکنه
طلاق نگرفتم با دوتا بچه هام جدا زندگی میکنیم اونم دنبال زنبازی واعتیادش راستی بجز من دو تا عروس دیگه دارن حالا قدر مهربونی وخوبیامو در حقشون فهمیدن با این که مهریه میگیرم ی واحد آپارتمانم که یارو به نامم زده بودوهم گرفتم پسرشون زندانم انداختم بچه هام چسبیدن به من حتی زنگ نمیزنن با پدرشون حرف بزنن فقط برای گرفتن پول زنگ میزنن چند وقته فهمیدن زن صیغه کرده دخترم که قهره ب پسرم زنگ میزنه میشوره میزارتش کنار همین که از چشم بچهاش افتاده باید بره خودشو بکشه
منم بچه دارم بعضی وقتا میگم کاش ما هم جدا زندگی میکردیم من شوهرم اعتیاد و زن بازی نداره ولی یه کم رفیق بازه و زیادی به خانوادش اهمیت میده حوصله خونوادشو ندارم بعد از اینکه جدا زندگی میکنی خونواده شوهرت زیاد تردد هم دارن باهات؟
