تازه داشتم تاپیک میخوندم حرف از خیانت بود منم نوشتم ی ساعت تایپ میکردم اوکی کردم گفت قفل شده زورم اومد ☹️وقتم هدر رفت ولی خب اینجا کپی میکنم 😜
بچه ک بودم ی همسایه داشتیم زنش خوشکل بود سفید تپل همه چی تموم بود خوشرو خوش خنده یروز دعوایی شد تو کوچه بعدش تیراندازی شد و داستانی شد هر روز دعوا بود هر روز یکی قمه کشی میکرد حرات نداشتیم بریم تو کوچه داستان هم از این قرار بود ک شوهره برمیگرده خونه میبینه زنش با مرد غریبه لختن مادره هم نگهبانی میداده شوهره هم درو روشون قفل کرده بود پسره رو ک تحویل دادن ب مامورا یعنی مامورا موفق شدن بگیرنش از این قوم ولی زن و مادرشو تحویل ندادن خلاصه بعد مدتی گفتن مجبورشون کردن سیم لخت برق بگیرن مردن تا الانم ک نزدیک 30 سالی میشه گذشته کسی قیرشونو نمیدونه کجاس اون موقه ی دختر و پسر خوشکل داشتن بعد ماجرا شوهرش مکانیک برد بار کرد از محله مون بعدها شنیدیم ازدواج کرده