خودش اینو گفت بهم
حتی مبلغشم تعیین کرد
گفت هزارتومن صدقه بدم
یه جا کلیدی رو کلیدام داشتم اونم به عنوان دستمزد ازم گرفت
وقتی فنجونو خوند تموم یهو گفت اینو بده من اگر چیزی ازت نگیرم شب کنترلمو از دست میدم
گفتم پول میدم اگه میخوای
خیلی بد اخم کرد گفت من اصلا نه پول میگیرم نه ف_ا_ل
اینم که برات ارزشی نداره فقط گردنبند سنگت با ارزش ترین چیزته که مادرت داده
پس این جاکلیدیو بده من
دیگه واقعا روحی تو بدن من نموند انقدر دقیق گفت
چطور اخه؟
اون چیزایی رو میدونه که حتی آقام نمیدونه
منم که اصلا کسیو ندارم
چطور میدونست؟
حتی آخرین جمله ای که مادرم قبل تصادف گفته بود رو گفت
اون شب جز من و خانوادم که فوت شدن کسی تو ماشین نبود
منم مطلقا هیچوقت راجبش حرف نزدم جایی
یا خدا ...
شاید موکل داره؟!
واسه بقیه هم فا ل گرفته تا حالا؟
بهم گفت زندگیت خیلی سنگینه
گفت کسی روت دعا میخونه ولی تو چون پاک دل و ناآگاهی به این مسائل روت تاثیر نداره
میگفت کلید از کسی نگیرم به هیچ وجه
میگفت کف دستمو جلوی کسی دراز نکنم حتی برای گرفتن چیزی
میگفت موقع خواب قرانمو روی زمین نذارم حتما بلند کنم بذارم روی بلندی
خیلی حرفا زد
خیلی حرفای دقیق و ریز
