یک هفته رو با تمرکز خیلی کم درس خوندم
یه صفحه ای میخوندم و چند ساعتی تو فکر بودم
کیمیا راست میگفت چقدر امید خوش قیافه بود
چقدر رفتاراش مردونه بود
صدای زنگ در خونه از فکر درم آورد
خودش بود...
اومد و درس شروع شد
ولی مگه من میتونستم چیزی صدای مردونش بشنوم
کتاب رو ورق زد
زد زیر خنده
من - به چی میخندی؟
امید- میبینم که در میان اسم من چند خطی جزوه است :)
خدای من تمام گوشه گوشه کتابم نوشته بودم امید
صورتم از خجالت سرخ شده بود سرمو انداختم پایین
سرشو آورد جلو یواش گفت:
من عاشق رها خجالتی نشدما. تقس بودنت رو دوس دارم
سرمو بردم عقبتر. حس میکردم وسط جهنمم اینقدر که گرم بود.
پاشدم از اتاق رفتم بیرون
تو اشپزخونه
مامان- چی میخوای
من- آب خنک
مامان- برو از سر درس بلند نشو صدا بزن من میام
من- باشه هی درس درس درس
رفتم تو اتاق
تا منو دید باز خندید
من- ها چته؟
امید- هیچی چرا فرار میکنی؟
من- اومدی تو حلق من چیکار کنم خب
امید- تو هم بیا تو حلق من خب
من- اقا نکن دیگه ٬ مگه قرار نشد درس بخونیم فقط
دوباره زد زیر خنده:
چرا بیا بشین نترس شوخی کردم
در عرض چند ثانیه شد همون امید جدی
منم باید سعی میکردم حواسم رو روی درس متمرکز کنم
باید امسال رو به بهترن نحو میگذروندم
امید کنارم هست
الان که کسی که دوسش دارم کنارمه باید بیشتر تلاشمو کنم نه اینکه حواسم پرت بشه