داستان از این قراره چن وقت پیش یه عروسی بود رفتم بعد وسط عروسی آماده از اونور سالن میگه خونت چن خوابه ،چن سال ساخته، خودتون ساختین ،چن تا اتاق داره، چی خریدی ،چقد پول دادی،چن متره وکلی سوال چرت دیگه (این خونمون رو تازه خریدیم ندیده)😐😐
حالا اومده خونمون برا عید کارت بش بزنی خونش در نمی یاد یه جعبه شیرینی هم دستش نگرفته
فرداش رفته به همه گفته هیچی نخریده ،مبلاش همونه ،چقد مبلاش زشته اینا...
درحالی که من کلا همه رو از نو خریدم
حتا ظرف هارو
فقط یه دست از مبلم ۲۰۰ میلیونه
حالا رفته گفته هیچی نخریده خودشم نزدیک ۲۰ساله ازدواج کرده بچه دار نمیشه زنه مشکله داشته (جاریم)حالا برادر شوهرم از یه زن دیگه بچه دار شده اورده پیش جاریم بچهه انقد خوشگله سفید هرکی میبینه میفهمه مال اینا نیست.حالا قبل از اینکه بچه دار بشه زبون نداشت لال بود کلا از اون موقعه که بچه دُرست کردن براش پرو شده باید از خدا تم باشه شوهرت از دهات اوردتت بیرون
بچهه شاید۳یا۴ ماهش یا کمتر باشه ولی از اونموقع نظر میده اومده بود خونمون همش داش گریه میوفتاد نمیتونست خودشو کنترل کنه ...
حالا من میخوام یه چیز بش بگم که خیلی مایه شه ولی حضوری نزدیک ترین تایم ۲ ماهو نیمه دیگس شاید اونموقع هم نبینمش
بش میخوام زنگ بزنم ولی نمیدونم چی بگم که خیلی بسوزه بشینه گریه کنه ولی دعوا نشه خودشم یه خونه تازه خریده محله پایین فقط فرششو عوض کرده مبلغ همه وسایل دیگش برای قبله قبلنا دهات زندگی میکرد حالا که اومده اونجا باید کلاهشم بندازه بالا حالا شما بگین چی بش بگم؟؟