من مادرشوهرم خیلی سر پسرش که شوهرم باشه مینازید دل من و میشکست که من تو رو نمیخواستم بگیرم برا پسرم میخواستم طلا بگیرم براش یعنی زن خیلی خوشگل
شوهرم خودش من رو انتخاب کرد اونا راضی نبودن بعد از یک سال شوهرم معتاد شد و از عرش به فرش رسیدند
آره
تا دلت بخواد...
تا دلت بخاد درحقم بدی شده سپردمشون به خدا
آره پدر و مادرم
ببببلههههه
شوهرت الان معتاده؟
اونوقت جدا شدی از پسرش
ت هم عین منی شوهره منم معتادشد یه بار جواب مادرشوهرمو با خنده دادم و دیگ هیچوقت جلوی من چیزی نگفت الانم پشتم حرف میزنه ولی جلوم احتراممو نگ میداره منم احترامشو نگ میدارم قبلا برام خیلی مهم بود حرفاش الان نه بلخره مادرشوهرن دیگ چیزیم بگن بزرگن اشکال نداره احترامشو نگ دار
خوندی بگو کامنت پاک کنم!
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
59 ثانیه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
