سلام
چطوری واگذار کردین به خدا که حقتون رو بگیره
و آیا جواب داده
چون هرچ دعا میکنم و نفرین
هیچ اثری نمیبینم
بعد از اینکه فهمیدم با یه آدم خائن و زناکار ازدواج کردم
دیگه تقریبا هیچی خوشحالم نمیکنه حال جسمی و روحیم کلا افتضاحه
فک کنم افسردگی گرفتم
نمیدونم چیکار کنم نه راه فرار نه نای موندن
خودت یه کاری بکن
منتظر خدا نباش😕😂
متاسفم برات خدا میبینه و در زمان مناسب انشالله مشکلت حل میشه بعضی موقع ها ما نمیدونیم چی صلاحمونه
اگه بخدا واگذار کنی اون بد تنبیهش میکنه بهش اطمینان کن
روانشناس خوب برو اونو نمیتونی کلری بکنی
عزیزم دعا و نفرین همیشه دو سر داره و ممکنه سر خودت بیاد
بهتره واگذارش کنی بخدا و همیشه گفتن چوب خدا صدا نداره و خدا دیر گیره اما سخت گیر
اگه واگذارش کنی ب خدا حتما سزای کارشو میبینه مطمئن باش اینجوری خودتم ارامش داری
بجای دعا و نفرین کردن اون برای ارامش خودت دعا کن
چوب خدا بی صداست عزیزم وقتی میزنه هم دوا و درمون نداره منتظر باش خدا جوابشو میده
هیچوقت نفرین نکن، نفرین یه قدم میره جلو هفت قدم بر می‌گرده سمت خودت
بسپار به خدا خودش
بگو خدایا سپردم به خودت، خودت جوابشو بده
مطمئن باش جواب میده
والا گفتن از تو حرکت از خدا برکت 😂💔 خودت یک کاری کن برا زندگیت اسی دعا و نفرین هیچ جای دنیا رو نمیگیره
دقیقا من الان توی موقعیتی قرار دارم که شاید بدتر از وضعیت شما باشه ولی همه رو واگذار کردم به خدا .مادرشوهر پدرشوهر .خواهرشوهر برادرشوهر و هرکسی که حرف ناحق میزنه وخود شوهر که اون دیگه .....
ببخش بگو خدایا من بخشیدم تو هم منو ببخش
خدا حقت رو میگیره
دقیقا ي داستان شنیدم که به یکی می گفتن برو توکل کن به خدا این قدر دنبال ما نیا خدا خودش روزی تو می فرسته اونم گفت من به خدا توکل کردم باید تلاش هم کنم بدون تلاش من خدا کاری نمی کنه و الان روزی خدا دست شماست من تا دنبال شما نیان روزی من فراهم نمیشه
پس به روش درست خودمونم بهتره تلاش هم کنیم اگر ببینیم تلاش جایز نیس همون واگذار کردن و توکل به خدا کافیه
بهم تهمت زدن توبچگی بزرگ که شدم داغ پدر دیدم یروز نشستم توحیاط از بد بودن ادما و آزارهاشون توی همون روزایی که دلشکسته پدرم بودم پیش خدا حرف زدم یهو بعد سال ها اون خانواده ازدهنم رد شدن گلایشونو به خدا کردم بعدم گفتم واگذارشون باخدا یاهمون روز یافرداش نصف خانواده که پرجمعیت هم بودن وحشتناک کشته شدن .من هیچ وقت نفرین نکردم شاید سه بار توکل سالها گفته بودم واگدارشون به خدا وفراموششون هم کرده بودم
به خداوندی خدا اونی که طلامو دزدید واگذارش کردم به خودش ولی خدا یه تار مو ازش کم نکرد بلکه اضافت ترش منم دیگه حوصله اینو ندادم هی بشینم باخدا حرف بزنم التماسش کنم چون فایده نداره
