کاش میشد یه مدت فرار کرد..
امروز از اون روز ها بود که دلم میخواست کسیو نبینم،تنها باشم
با هیچ کس حرف نزنم تا بعدا نگه دلمو شکستی
اره امروز از اون روز ها بود که دلم میخواست برم به دورترین نقطه شهرمون..
خلوت ترین جای شهر..
دارم توی اقیانوس دست و پا میزنم بدون اینکه کسی بفهمه،بدون اینکه کسی درک کنه:)
حس ماهی ای رو دارم که گیر ماهگیر افتاده..
میخواد فرار کنه،ولی! نمیتونه!
نمیدونم چی داره تا این حد اذیتم میکنه
هرچقدر فکر میکنم به نتیجه نمیرسم،چرا تا این حد اذیتم؟
دلم یه دیوار میخواد که حکم سرمو بکوبم بهش!
دلم یه دره میخواد توش اونقدر جیغ بکشم که صدام در نیاد..
شایدم دلم یکیو میخواد یکم درکم کنه؟
شنا کردنو بلد بودم،خیلی خوب بلد بودم شنا کنم ولی حواسم پرت شد! مشغول چیزای دیگه ای شدم،مشغول چیزای بی اهمیت،یادم رفت من وسط اقیانوسم! نباید به خوشگلی مروارید ها نگاه کنم! نباید حواسم بره به زیبایی ماهی ها! اره حواس پرتی شنا کردنو از یادم برد:) و من الان دارم دست و پا میزنم تا شنا کردن یادم بیاد..
کاش یادم بیاد:)
به.وقت.دیوونگی# :)