ده ساله مادرم فوت کرده بابام دو ساله زن گرفته الان بعد از هشت ماه عید یک هفته آمدم خونه بابام.زن بابام اصلا کار نمیکنه خودم میپزم میشورم .کلا وقتی من نیستم کار نمیکنه بعد از عقد فهمیدیم یکم شیرینه بابام همش از بیرون غدا میگیره.خود بابامم کارای خونرو میکنه.حالا من چند روز میمونم واسم مهم نیست.چون بابام تاوان داره میبینه چون خیلی مامانمو اذیت کرد و قدرشو ندونست .الان خیلی سخته میام باید همه کارارو کنم بعد جلو اونم بزارم بپزم .ناراحتیه من بیشتر به خاطر شوهرم هست
امشب تو اتاق میگه بدبخت تو کلفتی زن باباتو میکنه زبون داشته باش جلوش وایسا بهش میگم این زنه عقل درست حسابی نداره واسه دو روز بخوام بحث کنم سفر خودم خراب میشه من دارم واسه تو غدا درست میکنی و احترام میزارم
امشب تو اتاق میگه بدبخت تو کلفتی زن باباتو میکنه زبون داشته باش جلوش وایسا بهش میگم این زنه عقل درست ...
شوهرت خیلی پرو و بی ادب و زندگی بهم زن هست دو روز رفتی مسافرت اونم که میگی شیرینه نمیپزه برای خودت و شوهرت میپزی یه بشقاب هم جلوی زن بایات میزاری ناراحتی برو خونه خودت چرا اعصاب خورد میکنین