سر یه موضوعی با شوهرم دعوام شد زنگ زد مادرش گفت شابدجداشدم اینو گفتم در جریان باشی فرداش خانوادش بلند شدن اومدن ک سندخونه رو ببرن ک نکنه همه چی بالا بکشم بامادرش دعوام شد گفتم دیگه خونه ات نمیام اونم گفت هرجور مایلی خیلی ازش بدم اومد خبلی حالا هم عروسی پسرشه فک میکنه من میرم