بچه ها من چن روزه ی ذره ناراحتی داشتم...بعد دیشب ک روز.روزه بودم شب گفتم نمازمو بخونم..چن ساله نماز نمیخوندم البته...بعد ک خوندم..نشستم زیارت عاشورا رو قبلا خیلی میخوندما اما الان چن ساله نمیخوندم...نشستم خوندم بعدشم سوره کسآ رو خوندم ک درمورد فکرکنم زیارت خانوم فاطمه زهرا هسش...بچه ها بعد خوندم چنبار گفتم نمیدونم این خوندنمو قبول کردین یانه ولی کاش امشب بیایین ب خواب من...کاش..هرچن میدونم نمیایینو لایق نمیدونین...
خلاصع اخر شب گرفتم خابیدم...خاب دیدم دارم میدوئم و یه عده آدم مثل پلیس اینا دنبالم هستن چن نفریم ک خلاف و گناه انحام میدیم گناهای خیلییی زشت و کارای خلاف سنگین..تو خواب خیلی دوییدم و فرارکردم...رسیدم به کوچه هایی ک نمیشناختم مثل کوچه های فیلم های امام اینا قدیمی میشه هاااا اونجوری...من هی میدوییدم تا قایم شم...یهو ی نفر گف اینور ضریح حضرت ابوالفضله....بچه ها رو ضریحش پارچه سبز سبزززز کشیده بودن..ی لحظه نگا کردم باژ دووییدم روبروش یجا بود انگار سقفش ریخته بود و وسایل زیاد بود...من دستمو انداختم و دوتا ساک پر طلااا برداشتم انگار اونجا قبلا قایم کردم اینا..بعد بهم گفتن اینجا قبر مبارک خانوم فاطمه زهراس..حالا نتونسم با طلاها برم نه چیزی..فقط تو خواب بهتم زد...تعبیری داره؟؟؟