بچه ها ما ده ساله ازدواج کردیم شوهرم فوق العاااااده مرد حساسیه جوریکه اوایل ازدواجم پسر عموم یه پیام مناسبتی داده بود به من زنگ زد هرچی از دهنش دراومد گفت یا منو نمیزاره با اژانس جایی برم
دیروز داشتیم نهار میخوردیم دیدم یکی زنگ زد بهش خوش و بش کردن و ادرس خونمونو داد بهش
گفتم کیه گفت خواهر دوستم برای دوستم که فوت شده خیرات دادن برای ماهم میخواد بیاره در واقع برادرش هم دوست شوهرم بوده هم همسایشون.
قبل اینکه اونا بیان رفت جلو در وقتی هم اومدن یه ربع وایستاد جلو در باهاشون حرف زد
منم دوست داشتم برم تعارف بزنم بیان داخل ولی نرفتم چون شوهرم خیلی غرور منو جلو مردم شکسته خیلی از مراسما تنها بودم بارها فامیل نزدیکم فوت شدن یه فاتحه نیومده بده منم یه مدت تصمیم گرفتم مثل خودش جلو مردم بی ارزشش کنم
بعد چند دقیقه اومد صدام کرد گفت زشته بیا تعارفشون بزن منم گفتم خیلب دوست داشتم بیام چون داغ جوون دیدم اما نمیام چون تو شان منو تو مردم پایین میاری منم مثل خودت رفتار میکنم
نرفتم.
خلاصه دیدم چنددقبقه بهد اومده میگه من میرم خونه یکی رو بهشون نشون بدم که تو همسایگی ماهستن گفتم خب ادرس بده خودشکن برن ولی سوار ماشینشون شد رفت
خییییییییلی گرون اومد بهم خیییییلی یعنی اگر من سوار ماشین پسر همسایه میشوم الان از تو قبر باید تاپیک میزدم
دیروز زدم بیرون از خونه ۹شب اومدم
صبح بلند شدم دیدم با پسرم رفتن خونه مادرش بدون اطلاع من
خیلی اعصابم خرده