یکی از دوستان امروز تاپیک زده بود که بیاین خاطره های خوبمونو به هم بگیم...من قبلا هم اینکارو.کردم و از این حرکت خوشم.میاد دوست ندارم فضای سایت فقط گله و شکایت و خیانت باشه...خلاصه تاپیک دوستمونو پیدا نکردم خودم تاپیک زدم... امروز غروب پسرمو.گذاشتیم خانه بازی و رفتیم.کافی شاپ چون من وقت دندونپزشکی داشتم و استرس داشتم شوهرم پیشنهاد کرد اول یه دمنوش بخوریم تو کافی شاپ اخمام تو هم بود شوهرم گفت چرا انقدر با من بداخلاقی من که انقدر به فکرتم... منم گفتم مگه از جفای یار نشنیدی؟ اونم برام این شعر رو.خوند... ای گل تازه که بویی ز وفا نیست ترا خبر از سرزنش خار جفا نیست ترا رحم بر بلبل بی برگ و نوا نیست ترا التفاتی به اسیران بلا نیست ترا ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست ترا با اسیر غم خود رحم چرا نیست ترا فارغ از عاشق غمناک نمیباید بود جان من اینهمه بی باک نمییابد بود خلاصه من هی جفا میکنم شوهرم هی نازمو میکشه :))
وصف رخساره خورشید ز خفاش مپرس دوست عزیز لطفا متن امضاء من رو بخونید نی نی سایتی گرامی لطفا اگر با کامنتهای من مخالفتی داشتید احساستون رو کنترل کنید و من رو ریپلای نکنید مگر اینکه مستقیما شما رو مخاطب قرار داده باشم یا استارتر تاپیکی باشید که توش پست گذاشتم ، من مایل نیستم هیچ بحث و تبادل نظری با مخالفانم داشته باشم مگر اینکه خودم اعلام آمادگی کنم پس خودتون رو خسته نکنید و با اجتناب از هر بحث بیهوده ای در حق اعصاب و شخصیت من و خودتون لطف بزرگی بفرمایید