هی خواستم بخاطرش تاپیک نزنم باز نشد 🙄
ما با جاری مادرشوهر تو ی ساختمونیم جاریم با خونواده شوهر غذاشون یکیه .. بچه ی من ۴ سالشه و ریزه اونم ی بچه دو ساله داره ک فک میکنن قرار پادشاه بشه .. بین بچه ی منو اون همه فرق علنی میذارن .. بگذریم .. این جاریم همیشه بچه ی من بره خ مادرشوهر میفرسه بالا از من چیز میز بگیره و انقد میفرسه و چیزای سنگین میده دستش ک شبا بچم پاهاش درد میگیره ولی چون بچش باز فرداش میره و واقعن نمیتونم جلوشو بگیرن هیجوره ..
من بارها و بارها ب جاریم با احترام گفتم اگه چیزی خواستی بگو خودم برات بیارم راضیم خودم برات بیارم ولی بچه رو نفرس بالا این پله ها رو بره بیاد ولی اصلن محل نمیده باز امروز بچم خ مادرشوهر بود دیدم هی میفرسه برا تخم مرغ یبار برا گوجه بعد دوباره میاد میگه زنعمو گفت اینی ک اوردی کمه برو دوباره بیار 😡
منم چون بارها بهش گفته بودم و خودمم بخاطر سندورم قبل پریودی هورمونم بهم ریخته زنگ زدم جاریم گفتم جاری جان من بارها بهت گفتم هرچی خواستی بگو خودم میارم میدم دستت ولی ب بچم نگو گناه داره بعد گفتم حالا باز فرستادی برا تخم مرغ بیارم برات با ناراحتی گفت ن اصلن نمیخواد دیگه و قطع کرد 😑