کمک میخوام دوستان(خانمی که بزور میخواد وارد زندگیم بشه)

سلام دوستان  مشکل من از مدت ها پیش شروع شد،فامیل همسرم همین شهری هست ک ماهم بخاطر شغل همسرم اومدیم اونجا،منوشوهرم خداروشکر زندگی خوب و عاشقانه ای داریم  بعد از۱۳سال،قضیه از اینجا شروع میشه که فامیل همسرم خانمش،تو زندگی ما خیلی فضولی میکرد شوهرمو با شوهرش مقایسه میکرد،شغلاشون،،تیپ زدناشون، محصولات اخلاقی رفتارشون،جلو همسرم می‌گفت خیلی خوبه فلان کارو داری،کاش منم شوهرم همچین بود،چقد اخلاقت با خانمت خوبه،به هربهونه ای سرصحبت رو باهمسرم

کافی بود همسرم یه استوری بذاره فوری پیام میداد با ایموجی، قلب ،قربون معرفت ......،هرجمعی ما بودیم اونم خودشو میرسوند،همیشه سعی میکرد نزدیک جا کنار شوهرم بشینه روبرویش مینشت کامل موهاش و گردنش پیدا بود از تیپ زدنش که نگم اصلا در شأن یک خانم نبود،جلو شوهرم همش خموراست میشد ازعمد،هر کرمی می‌ریخت که شوهرم بهش توجه کنه، کلا رفت‌وامدم باهاش به صفر رسوندم نه زنگی نه پیامی هیچ راه ارتباطی براش نذاشتم،هروقت میومد من تا مدت ها باشوهرم درگیر بودم از چشمم افتاد،خیلی به اون خانم کنایه میزدم به شوهرش هم کنایه میزدم،اما انگار اقاشون ازش بیزاره به حال خودش رهاش

توجمع شوهرش همش بی محلش میکنه،خیلی میخواد تظاهر کنن که ماهم باهم خوبیم،.....چندروز خواهرشور همین خانم بهم زنگ زد ک بریم مسافرت گفتم باشه بریم ،وقتی رفتیم اونا هم اومده بودن،کل سفر زهرمارم شده بود،یجایی من بدلیل سردرد نتونستم باشوهرم برم کوه،ازش خواهش کردم بچه هامون ببره،خداشاهده اون خانم زودتر بچه هام آماده شد که باهاش بره😔به خواهر شوهرش کل قضیه رو گفتم اونم زد زیر گریه که الهی خدا نابودش کنه همیشه به شوهرم پیام میده و زنگ میزنه منو اصلا به عنوان خواهرشوهر قبول نداره ندیدم میگیره،میگفت شوهرش سگ محلش میده اما باز زنداداشش دست بردار نبود،که قضیه رو برای مادرش میگه،مادرش هم باعروسه صحبت می‌کنه و رفت و امدشون کم میکنه،الان دوستان توروخدا راهنماییم کنید چکار کنم الان بحدی آرامشمو ازم گرفته ک هرروز کارم فکروخیال،همش میترسم زندگیمو از دست بدم،

گفتم عزیزم 

هی خواهر اگه بدونی چقدر پررو تشریف داره اگه بدونی چقدر سرد رفتار میکنم باهاش و از رو نمیره واقعا دیگه دارم دیوونه میشم