سلام
سه روزه رابطه آشناییم با آقایی رو به اتمام رسیده قبلا هم گفتم حالا هر دوی ما قصوری داشتیم
حتی حاضرم بگم من خیلی جاها شاید بچگی کردم
اما واقعا خواستم که درست بشه اظهار ندامت کردم
اما اون اقا گفت که بدرد هم نمیخوریم
ولی تنها چیزی که قلب من رو خیلی رنجوند این بود که
ایشون یه فیلم برام فرستاد از هلاکویی که میگفت دختری که میگه بیا منو بگیر چون من اذیت میشم همون بهتر که اذیت بشه ،میشه که بشه…
در صورتی که من هیچوقت همچین دختری نبودم و همیشه براش دعا کردم که هر چه به صلاحه پیش بیاد …ضمن این که اگه گفتم بیا درست کنیم همه چیز رو و… خواستم که برگردیم ،همش به خاطر این بود که علاقه بود و حیفم میومد سر هیچ و پوچخراب بشه
من اون فیلم رو که دیدم دیگه هیچ چی نگفتم فقط حس کردم در خودم شکستم …همین ….
خانواده ها همو نمیشناسن ولی خونه ها تقزیبا در جوار همدیگه هست و من همیشه ماشینش رو از پنجره اتاقم میبینم
حس میکنم دارم با مجموعه ای از درد دست و پنجه نرم میکنم و هیچکس صدامو نمیشنوه…به خصوص که ایشون به نظر خودشون کار منطقی کردن …
الان فقط برای جلوگیری از ایجاد کینه دارم قرآن میخونم و از خدا براش آرامش طلب میکنم…
اما آرامش خودم…..
چرا واقعا!