از اول بگم بابا یه خصلتی داره کاراشو دقیقه نود میگه از اول قرار نبود حنابندون بگیره به بابامم گفتم ک من لباس آماده نکردم دقیقه نود نگی حنابندون داریم و اینکه یکی از فامیلامون فوت کرده بود قرار نبود فعلا عروسیو بگیریم ولی یدفه اومد گف هفتع دیگه عروسیه تالارم گرفتم😔
بچه ها من خیییلی رو لباسو تیپ و اینا حساسم یه عادتی دارم واسه یه عروسی از یه ماه جلوتر مدلو اینا انتخاب میکنم بعد یهو اومد گف هفته دیگه عروسیه و من پارچه هامو دادم خیاطو همون روز عروسی لباسامو از خیاط آوردمو دیدم ترررر زده ب لباسام😔😔😔😔😔😔